کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َ ] (ع اِ) گِل و لای خشک شده بر روی زمین . آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد. || غوره های شراب و دوشاب . || حبابهایی که بر شراب میماند. || قطره های خوی . (منتهی الارب ). || پروانه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پروانه...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول ، واقع در 12هزارگزی جنوب دزفول و ده هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ شوشتر به دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیر که دارای 150 تن سکنه است . از رودخانه مشروب میشود. محصولا...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای دویست تن سکنه است . از شش رشته قنات مشروب میشود. محصولات...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از فرش . (از اقرب الموارد). آنکه فرش و بساط را گسترد : فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).تا جهان بوده ست فراشان گل از سلحداران خار آزرده اند. سعدی .حشمت مبین و سلطنت گل که بسپردفراش باد ...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب : علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش . ناصرخسرو.چهل سال س...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ف َرْ را ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری صحنه و چهارهزارگزی جنوب بیستون ، نزدیک راه هرسین ،کنار رودخانه ٔ گاماسیاب . ناحیه ای است واقع در دشت ، سردسیر، معتدل که دارای 192 تن سکنه...
-
واژههای مشابه
-
فراش غضب
لغتنامه دهخدا
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
-
فراش آباد
لغتنامه دهخدا
فراش آباد. [ ف َرْ را ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه شاهرود و نیشابور، میان خیرآباد و میامی که از تهران 425هزار گز فاصله دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام این ده نیست .
-
فراش آباد
لغتنامه دهخدا
فراش آباد. [ف َرْ را ] (اِخ ) موضعی است در فارس . پیرنیا نویسد: در یک وادی در سه منزلی فیروزآباد (فارس ) از طرف غرب بنای کوچکی است که خیلی خراب شده و به واسطه ٔ همین دوجهت مورد توجه زیاد نیست ولی گنبد آن قابل توجه و دقت است زیرا روی چهار جرز قرار گرف...
-
فراش خلوت
لغتنامه دهخدا
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش میکند و خدمت اطاق امرا و قصر پادشاهی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء).
-
فراش کلا
لغتنامه دهخدا
فراش کلا. [ ف َرْ را ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کچرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 9هزارگزی باختر المده و 1500گزی شوسه ٔ المده به نوشهر.ناحیه ای است واقع در دشت ، معتدل و مرطوب که دارای 200 تن سکنه است . از رودخانه ٔ گچرود مشروب میشود. محصو...
-
فراش وار
لغتنامه دهخدا
فراش وار. [ ف َرْ را ] (ق مرکب ) مانند فراش و مستخدم : سپهر از برای تو فراش وارهمی گستراند بساط بهار. نظامی .رجوع به فراش شود.
-
تاش فراش
لغتنامه دهخدا
تاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) طاش فراش . حاجب سلطان مسعود غزنوی بود و به حکمرانی اصفهان و گرگان و طبرستان رسید و منصب سپهسالاری لشکر یافت . در سال 430 هَ . ق . طایفه ٔ شبانکاره را از نواحی اصفهان براند. در زبدةالتواریخ (نسخه ٔ موزه ٔ بریتانیا ور...
-
طاش فراش
لغتنامه دهخدا
طاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) رجوع به تاش فراش شود.