کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرازی
لغتنامه دهخدا
فرازی . [ ف َ ] (حامص ، اِ) بلندی . سربالائی : بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر کز فرازی ندیدی نشیب . فردوسی .باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبعکز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202).رجوع به فراز شود.
-
واژههای مشابه
-
گردن فرازی
لغتنامه دهخدا
گردن فرازی . [ گ َ دَ ف َ ](حامص مرکب ) سرافرازی . سربلندی . مناعت : بگردن فرازی و مردانگی برای هشیوار و فرزانگی . فردوسی .توانم که گردن فرازی کنم بشمشیر با شیر بازی کنم ز نخجیر و گردن فرازی و رزم ز مهر دل و کین و شادی و بزم . اسدی (گرشاسب نامه ). ||...
-
جستوجو در متن
-
فرازین
لغتنامه دهخدا
فرازین . [ ف َ ] (ص نسبی ) بالایی . فرازی . اعلی . ضدفرودین . (از آنندراج ). رجوع به فراز و فرازی شود.
-
رامة
لغتنامه دهخدا
رامة. [ م َ ] (اِخ ) نام یک قطعه زمین فرازی است . (از معجم البلدان ج 4).
-
ذات الرداة
لغتنامه دهخدا
ذات الرداة. [ تُرْ رَ ] (اِخ ) پشته و زمین فرازی سرخ فام ببلاد نصر. (المرصع).
-
شیبی
لغتنامه دهخدا
شیبی . (حامص ) شیوی . هبوط. صبب . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب به شیب . نشیبی . مقابل فرازی .- سراشیبی ؛ سرازیری .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن غراب فرازی کوفی ، مکنّی به ابوالحسن . تابعی بود. و رجوع به ابوالحسن (علی بن ...) شود.
-
هرشی
لغتنامه دهخدا
هرشی . [ هََ شا ] (اِخ ) وادیی است در راه مکه . (منتهی الارب ). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است . (معجم البلدان ).
-
نشیبی
لغتنامه دهخدا
نشیبی . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، اِ) سرازیری . مقابل فرازی : هوا خوش گردد وبر کوه برف اندر گداز آیدعلم های بهاری از نشیبی بر فراز آید. فرخی .رجوع به نشیب شود.
-
ذات الدخول
لغتنامه دهخدا
ذات الدخول . [ تُدْ دَ ] (اِخ ) پشته و زمین فرازی به دیار بنی سلیم : قعدت له ذات العشاء و دونه شماریخ من ذات الدخول و منکب .(از المرصع).
-
تاج زرین
لغتنامه دهخدا
تاج زرین . [ ج زَرْ ر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسری از زر. تاج ساخته شده از طلا. || کنایه است از شعله ٔ شمع و چراغ و غیره : تا نبود این تاج زرین بر سرش استوده بودشمع افتاد از هوای سر فرازی درگداز.کلیم (از آنندراج ).
-
سر در گریبان کشیدن
لغتنامه دهخدا
سر در گریبان کشیدن . [ س َ دَ گ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عزلت گرفتن . کنار کشیدن : متعرضان مملکت و متمردان دولت سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ص 9).سلامت خواهی از چشم بدان سر در گریبان کش که از گردن فرازی بر هدفها تیر میریزد.صائب .
-
واگشتن
لغتنامه دهخدا
واگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازگردیدن . (آنندراج ).بازگشتن . مراجعت کردن . برگشتن . انصراف : رهی کان از شدن باشد نشیبی چو واگشتی همی باشد فرازی . ناصرخسرو.نشاید کردبر بیمار خود زورکه بس بیمار واگشت از لب گور. نظامی .به واگشتن توانی زین طرف رست که...