کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراری
لغتنامه دهخدا
فراری . [ ف ِ / ف َ ] (ص نسبی ) گریزان . در حال فرار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
فراری شدن
لغتنامه دهخدا
فراری شدن . [ ف ِ / ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گریزان شدن .ناچار به فرار گردیدن . رجوع به فرار و فراری شود.
-
فراری کردن
لغتنامه دهخدا
فراری کردن . [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرار دادن . فراراندن . رجوع به فرار دادن و فراراندن شود.
-
جستوجو در متن
-
تارانده
لغتنامه دهخدا
تارانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از تاراندن . پراکنده شده . ازهم پاشیده . فراری شده . رجوع بتاراندن شود.
-
تاراننده
لغتنامه دهخدا
تاراننده . [ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از تاراندن . پراکننده . فراری سازنده . ازهم پاشنده . رجوع به تاراندن شود.
-
تارانیده
لغتنامه دهخدا
تارانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از تارانیدن . پراکنده شده . ازهم پاشیده . فراری شده . رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود.
-
مالخ
لغتنامه دهخدا
مالخ . [ ل ِ ] (ع ص ) گریزنده و فراری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون ).
-
تارانیدن
لغتنامه دهخدا
تارانیدن . [ دَ ] (مص ) تاراندن . پراکندن . فراری ساختن . دور کردن . با حرکتی یا عملی یا گفتاری کسی یا حیوانی را ترساندن و به رفتن واداشتن . چیزی را از هم پاشیدن . رجوع به تاراندن شود.
-
متفار
لغتنامه دهخدا
متفار. [ م ُ ت َ فارر ] (ع ص ) فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تبنی
لغتنامه دهخدا
تبنی . [ ] (اِخ ) (مطلع کردن ) مردی که ادعای سلطنت کرده با عمری جنگید و تخمیناً نصف قوم را بطرف خود کشانید لکن بالاخره فراری گردیده گویا کشته شد. (اول پادشاهان 16:21 و 22) (قاموس کتاب مقدس ص 244).
-
اغول
لغتنامه دهخدا
اغول . [ ] (اِخ ) بایدو.... پسر طرغای و نواده ٔ هلاکو که بر بغداد و عراق حکومت داشت و بمخالفت با گیخاتو قیام کرد و سرانجام لشکریان گیخاتو را شکست داد و خود او فراری و کشته شد. (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 251).
-
تری یاریوس
لغتنامه دهخدا
تری یاریوس . (اِخ ) یکی از سرداران مجرب رومی و رئیس ساخلو قشون روم در پنت بود که از مهرداد ششم پادشاه پنت شکست خورد و فراری شد. و رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2143 و 2147 شود.
-
گریزنده یاب
لغتنامه دهخدا
گریزنده یاب . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه گریزنده را دریابد. مجازاً اسب تیزتک . اسب تندرو که بدنبال فراری رود و او را بگیرد : همان ترک بیرون زد از صف چو شیرگریزنده یاب ابلقی تند زیر.(گرشاسب نامه ).