کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراختن
لغتنامه دهخدا
فراختن . [ ف َ ت َ ] (مص ) افراختن . بلند ساختن . (برهان ). فراشتن . (آنندراج ) : آهو همی گرازد گردن همی فرازدگه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا. کسائی .فراختم علم فتنه را به هفت فلک بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم . سوزنی .از نمودار هفت گنبد خویش گنبدی...
-
واژههای مشابه
-
سر فراختن
لغتنامه دهخدا
سر فراختن . [ س َ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) سر افراختن . گردن کشیدن . برخاستن . بالا رفتن : سر فرازد چو نیزه هر مردی که میان جنگ را چو نیزه ببست . مسعودسعد.سرفکنده شدم چو دختر زادبر فلک سر فراختم چو برفت . خاقانی . || فخر کردن . بالیدن : سر برآوربه سر فرا...
-
جستوجو در متن
-
فراختنی
لغتنامه دهخدا
فراختنی . [ ف َ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل افراختن باشد،چون درفش و جز آن . رجوع به فراختن و افراختن شود.
-
نافراختن
لغتنامه دهخدا
نافراختن . [ ف َ ت َ ] (مص منفی ) نیفراختن . مقابل افراختن . رجوع به افراختن و فراختن شود.
-
فرازانیدن
لغتنامه دهخدا
فرازانیدن . [ ف َ دَ ](مص ) فراختن آتش . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگوی تا بفروزند و برفرازانندبدو بسوزان دی را صحیفه ٔ اعمال . منجیک ترمذی .رجوع به فراختن و فراز شود. || بالا بردن . رجوع به فرازیدن شود.
-
نفراختن
لغتنامه دهخدا
نفراختن . [ ن َ ف َ ت َ / ن َ ت َ ] (مص منفی ) نیفراختن . ناافراختن . مقابل فراختن و افراختن . رجوع به افراختن شود.
-
فراشتن
لغتنامه دهخدا
فراشتن . [ ف َ ت َ ] (مص ) مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان ) : از آبنوس دری اندر او فراشته بودبه جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار. ابوالمؤید بلخی .فراشته به هنر نام خویش و نام پدرگذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار. فرخی .- برف...
-
فرازیدن
لغتنامه دهخدا
فرازیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) بند کردن . ضد گشادن . (آنندراج ). وصل کردن . (برهان ذیل کلمه ٔ فراز). || بالا بردن . افراشتن . فراختن : ز گرد سواران و از یوز و بازفرازیدن نیزه های دراز. فردوسی .دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش بزدای و بگشای و بفروز و...
-
افراشتن
لغتنامه دهخدا
افراشتن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن . بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). افراختن . برداشتن . بلند ساختن . (ناظم الاطباء). همان افراختن است و فراشتن نیز لغتی است . (شرفنامه ٔ منیری ). رفع کردن . بلند کردن . دروا کردن . و برداشتن چنانکه جانور دم را و آدم...
-
یال
لغتنامه دهخدا
یال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث اللغات ). گردن و عنق . (ناظم الاطباء). || بیخ گردن را گفته اند. (برهان ). بن گردن . (سروری )...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سو...
-
ز
لغتنامه دهخدا
ز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و مائیه و حر...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...