کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن فرات
لغتنامه دهخدا
ابن فرات . [ اِ ن ُ ف ُ ] (اِخ ) ناصرالدین محمدبن عبدالرحیم بن علی مصری . مورخ . او راست : کتاب تاریخ الدول و الملوک و در این تاریخ بقهقرا از قرن هشتم هجری شروع و بقرن چهارم ختم کرده است . نسخه ٔ منحصر بفرد این کتاب در وینه است .
-
ابن فرات
لغتنامه دهخدا
ابن فرات .[ اِ ن ُ ف ُ ] (اِخ ) ابوالفتح فضل بن ابی الخطاب جعفربن محمد. از مشاهیر کُتّاب . به سال 320 هَ .ق . مقام وزارت مقتدر خلیفه یافت و چون خلیفه مقتدر کشته شد بزمان قاهر دیوان کتابت با او بود و در زمان راضی باﷲوالی و عامل خراج مصر و شام شد و باز...
-
دریای فرات
لغتنامه دهخدا
دریای فرات . [ دَرْ ی ِ ف ُ ] (اِخ ) رود فرات : دریای فرات شد ولیکن دریای روان فرات ساکن . نظامی .رجوع به فرات در ردیف خود شود.
-
واژههای همآوا
-
فراط
لغتنامه دهخدا
فراط. [ ف ِ] (ع ص ) الماء الفراط؛ آبی که هر یک از قبیله ها بدوسبقت جوید او را بود. (اقرب الموارد). آبی که هرکه پیش آید آن را، او را بود از قبیله . (منتهی الارب ).
-
فراط
لغتنامه دهخدا
فراط. [ ف ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِفارط. (اقرب الموارد). رجوع به فارط و فوارط شود.
-
فرعة
لغتنامه دهخدا
فرعة. [ ف َ رَ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ). || پوست پاره که بر مشک افزایند هرگاه وافی نباشد. (اقرب الموارد).
-
فرعة
لغتنامه دهخدا
فرعة. [ ف َ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کمان از شاخ ناشکافته یا کمان بهتر از کمانها. (منتهی الارب ). فرع . (از اقرب الموارد). || جای بلند. ج ، فراع . (منتهی الارب ). سر کوه و بلند جای از آن . (اقرب الموارد). رجوع به فرع شو...
-
جستوجو در متن
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن فرات . رجوع به ابن فرات ابوالفتح شود.
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) فضل بن جعفربن فرات . رجوع به ابن فرات ابوالفتح ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فرات رازی . رجوع به احمدبن فرات بن خالد ... و رجوع به ابومسعود احمد ... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) جعفربن محمدبن فرات . رجوع به ابن فرات ابوعبداﷲ یا ابوالخطاب جعفر... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن فرات . جعفربن محمد. رجوع به ابن فرات ابوعبداﷲ... شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن فرات . علی بن محمدبن موسی بن حسن بن فرات نهرافی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن فرات ، وزیر المقتدر باﷲ عباسی . رجوع به ابن فرات (ابوالحسن علی ...) و علی بن محمد... شود.
-
ابوکریمه
لغتنامه دهخدا
ابوکریمه . [ اَ ک َ م َ ] (اِخ ) فرات . محدث است .