کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدع
لغتنامه دهخدا
فدع . [ ف َ ](ع مص ) شکستن و اندکی شکافتن . (از اقرب الموارد).
-
فدع
لغتنامه دهخدا
فدع . [ ف َ دَ ] (ع اِمص ) کجی خردگاه دست و پای ، چندانکه کف دست و پا چپ رویه برگردد. || کجی است در بندها، گویی از جای خود زائل شده ، و آن اکثر در ارساغ ستور خلقی باشد. || خمیدگی میان کف پا. کجی استخوان ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کژی ماب...
-
واژههای همآوا
-
فدا
لغتنامه دهخدا
فدا. [ ف َ ] (اِخ ) اردستانی ، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه ٔ نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اصفهان بود. سیدی جلیل القدر، ادیب و کریم بود و محمد شاه قاجار با او نظر لطف داشت .طبع خوش و اشعار دلکش داشته است...
-
فدا
لغتنامه دهخدا
فدا. [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، بجای فداء. رجوع به فداء شود. || چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معنی در ادب پارسی بیشتر به حالت اضافه به کار رود : فدای تو دارم تن و جان خویش نخواهم سر و تخت و فرمان خویش . فردوس...
-
جستوجو در متن
-
فدغ
لغتنامه دهخدا
فدغ . [ ف َ دَ ] (ع اِمص ) خمیدگی است در کف پا. (منتهی الارب ). رجوع به فَدَع شود.
-
انفداع
لغتنامه دهخدا
انفداع . [ اِ ف ِ] (ع مص ) کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فَدَع و افدع شود.
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نام موضعی در حجاز. قال کثیر : فدع عنک سلمی اذ اتی الناس دونهاو حلت با کناف الخبیت فغالب الی الابیض الجعدبن عاتکة الذی له فضل ملک فی البریة غالب .(معجم البلدان ج 6ص 262).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن شیرزاد. ابن عبدربه گویداو در زمره ٔ کسانی است که خود را به کتابت معروف ساخت ، لیکن کاتب نبود و یکی از شعرا در هجو وی گوید:حمار فی الکتابة یدّعیهاکدعوی آل حرب فی زیادفدع عنک الکتابة لست منهاولواغرقت ثوبک فی المداد.(عقدالفرید ...
-
لعین
لغتنامه دهخدا
لعین . [ ل َ ] (اِخ ) منقری ابواکیدر منازل بن زمعة. شاعری است . (منتهی الارب ). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره ٔ آل اُهتم :و کیف تسامون الکرام و انتم دوارج حبریون فدع ُ القوائم بنو ملصق من وُلد حذلم لم یکن ظلوماً و لا مستنکراً للمظال...
-
خبیت
لغتنامه دهخدا
خبیت . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام آبی بوده است به عالیه و در آن اشجع و عبس شریک بوده اند. نابغه ٔ ذبیانی در وصف آن آورده است :الی ذبیان حتی صبحتهم و دونهم الربائع والخبیت و نیز کثیر گفته است :و فی الیاس عن سلمی و فی الکبر الذی اصابک شغل للمحب المطالب فدع...
-
خردگاه
لغتنامه دهخدا
خردگاه . [ خ ُ ] (اِ) خیمه ٔ کوچکی که در درون خیمه ٔ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء). || آن جای از سینه ٔ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر. || سم چارپا که چدار را بر آن بندند.بندگاه دست و پای ستو...
-
هبار
لغتنامه دهخدا
هبار. [ هََ ب ْ با ] (اِخ ) ابن الاسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی . مادرش فاخته دختر عامربن قرظة. از شعرای دوره ٔ جاهلیت عرب که اسلام را درک کرد و اسلام آورد و در سلک صحابه درآمد. وی جد سلسله ٔ هباریان ، پادشاهان هند بود. این سلسله...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن مختار الواسطی النحوی العدل . مکنی به ابوعلی . برادرزاده ٔ ابوالفتح محمدبن محمدبن جعفربن مختار نحوی . وفات وی پس از سال 500 هَ . ق . بود و او را بواسط بازماندگان است . وی نحو از ابوغالب بن بشران فرا گرفت . و م...