کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فخر
لغتنامه دهخدا
فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (امام ...) رجوع به فخر رازی شود.
-
فخر
لغتنامه دهخدا
فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست :دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است من و آن دار که دروازه ٔ ملک عدم است .(از مجالس النفائس چ حکمت ص 401).
-
فخر
لغتنامه دهخدا
فخر. [ ف َ خ َ ] (ع مص ) ننگ داشتن . (منتهی الارب ). انف . (اقرب الموارد).
-
فخر
لغتنامه دهخدا
فخر.[ ف َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در مفاخرت . || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن . (منتهی الارب ). مباهات . بالیدن . فخار. فخارة. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف ). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم چه درباره ٔ خود وچه دربا...
-
واژههای مشابه
-
فخر آوردن
لغتنامه دهخدا
فخر آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر فروختن . مفاخرت کردن .
-
فخر اخلاطی
لغتنامه دهخدا
فخر اخلاطی . [ ف َ رِ اَ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین اخلاطی شود.
-
فخر اسفندری
لغتنامه دهخدا
فخر اسفندری . [ ف َ رِ اِ ف َ دَ] (اِخ ) علی بن عمر فقیهی . رجوع به علی بن عمر شود.
-
فخر اصفهان
لغتنامه دهخدا
فخر اصفهان . [ ف َ رِ اِف َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن سعید. از نثرنویسان قرن هشتم هجری و معروف به شمس فخری است . وی در سال 745 هَ . ق . / 1344 م . کتابی در لغت فارسی موسوم به معیار جمالی نوشت و آن را به نام پادشاه خوش قریحه و محبوب و ناکام فارس یعنی ...
-
فخر الرازی
لغتنامه دهخدا
فخر الرازی . [ ف َ رُرْ را ] (اِخ ) رجوع به فخر رازی شود.
-
فخر بناکتی
لغتنامه دهخدا
فخر بناکتی . [ ف َ رِ ب َ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوسلیمان (داودبن ابی الفضل ...) شود.
-
فخر جرجانی
لغتنامه دهخدا
فخر جرجانی . [ ف َ رِ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی ) شود.
-
فخر خلخالی
لغتنامه دهخدا
فخر خلخالی . [ ف َ رِ خ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از فرزندان مشایخ کبار خلخال . به شرف و نسب آراسته و به زیور طبع سلیم پیراسته . و طبع نظم نیکو دارد. این غزل از اوست :خواهم از عشق بتی شیفته و زار شوی تا ز حال من دیوانه خبردار شوی تا کی ای غنچه ٔ بشکفته ...
-
فخر رازی
لغتنامه دهخدا
فخر رازی . [ ف َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن علی طبرستانی . مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید. لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است . کنیتش ابوعبداﷲ و مشهور به امام رازی و امام فخرالدین و فخر رازی است . وی از فحول حکما و علمای شافعی اس...
-
فخر فارسی
لغتنامه دهخدا
فخر فارسی . [ ف َ رِ فا ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ. طبیب و فاضل بود. به سال 622 هَ . ق . / 1225 م . درگذشت . او را در اصول کلام تصنیفاتی است . اصل وی از شیراز بود و در مصر سکونت گزید و همانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 841)...