کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بسک
لغتنامه دهخدا
بسک . [ ب ُ س ُ ] (اِ) فتیله ای که زنان بجهت رشتن پیچیده باشند. (برهان ). پنبه ٔ پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن . (ناظم الاطباء). فتیله ای که زنان از پنبه پیچند برای رشتن . (سروری ). و رجوع به بسه شود. در کردی بیسک . موی مجعد. دم . بِشک . رجوع به بُشُک...
-
ذبالة
لغتنامه دهخدا
ذبالة. [ ذُب ْ با ل َ ] (ع اِ) پلیته . فلیته . فتیله .
-
باشاورات
لغتنامه دهخدا
باشاورات . (اِ) فتیله ٔ سلاحهای آتشین . (دزی ج 1 ص 49).
-
پتیله
لغتنامه دهخدا
پتیله .[ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مصحف پلیته بمعنی فتیله است .
-
قراطة
لغتنامه دهخدا
قراطة.[ ق ُ طَ ] (ع اِ) سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت . (مهذب الاسماء). آنچه از فتیله ٔ دماغه ٔ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود. || آنچه از کناره ٔ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد).
-
پیلته پیچ
لغتنامه دهخدا
پیلته پیچ . [ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) پیچنده ٔ فتیله . || (ن مف مرکب ) پیچیده چون پیلته . تابدار چون فتیله . || به اصطلاح الواط، چیزی که مثل فتیله تاب یافته باشد چه این جماعت فتیله را پیلته گویند. (آنندراج ) : مدعی ورزش بیجا چه کنی هیچی هیچ چند باریک ...
-
چراغ پیه سوز
لغتنامه دهخدا
چراغ پیه سوز. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی چراغ روغن چراغی . چراغی که سوخت آن از روغن پیه بود. قسمی چراغ دارای فتیله ٔ پنبه ای که فتیله ٔ آن درون روغن پیه باشد و با شعله ای کم نور سوزد و دود از آن خیزد. ابتدائی ترین نوع چراغ که از گ...
-
چک چک
لغتنامه دهخدا
چک چک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت ) صدا و آواز سوختن فتیله ٔ چراغ است وقتی که تر باشد. (برهان ) (آنندراج ). آواز سوختن فتیله ٔ تر باشد. (جهانگیری ). آواز سوختن فتیله ٔ تر شده . (رشیدی ) (انجمن آرا). آواز و صدای سوختن فتیله ٔ چراغ وقتی که تر باشد. (ناظم الا...
-
گل چراغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
گل چراغ گرفتن . [ گ ُ ل ِ چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )سوخته ٔ فتیله ٔ چراغ را بریدن . سوخته را جدا کردن .
-
نفاط
لغتنامه دهخدا
نفاط. [ ن َ ] (ع اِ) نَفّاط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفّاط شود. || فتیله ٔ چراغ . || شمع و مشعل . (ناظم الاطباء).
-
چراغ موشی
لغتنامه دهخدا
چراغ موشی .[ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغ حلبی کوچکی دارای فتیله و جای نفت یا روغن . ظرفهای کوچکی چون استکان که در آن پیه یا روغن کرده فتیله مینهادند و به بندها می آویختند بخصوص در شب های چراغان . چراغ خرد چون استکانی که در آن پیه کنند و فتیله ای در و...
-
چراغ خوراک پزی
لغتنامه دهخدا
چراغ خوراک پزی . [ چ َ / چ ِ غ ِ خوَ / خ ُ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی مخصوص پختن غذا و خوراک که اقسام و اشکال مختلف دارد و دارای فتیله و جای نفت است ، فتیله ٔ آن راروشن و از شعله و حرارتش برای پختن غذا استفاده کنند. اقسام مختلف اجاقهای نفتی...
-
ترقه
لغتنامه دهخدا
ترقه . [ ت َرَق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) کاغذی به چند تای مثلث تاشده در میان آن باروت سیاه و در شکم آن سوراخی و در سوراخ ، فتیله ای بباروت آلوده تعبیه کنند و چون آن فتیله راآتش دهند کاغذ بترکد و آوازی سخت برآرد، و این نوعی آتش بازی است ، و ترقه فرنگی نوعی ...
-
گردسوز
لغتنامه دهخدا
گردسوز. [ گ ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قسمی لامپا که فتیله ٔ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده . چراغ گردسوز که فتیله ٔ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعله ٔ مستدیر دارد. || سوزنده ٔ گِرد (شهر). سوزنده ٔ شهر : چغانی چو فرطوس لشکرفروزگهار گهانی گو گردسو...
-
لنتر
لغتنامه دهخدا
لنتر. [ ل َ ت َ ] (اِ) نوعی چراغ از شیشه به بزرگی کاسه ٔ بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند با فتیله ای روشنائی را و آن با دو زنجیر از سقف آویخته شود. شاید این کلمه از لاتینی لانترنا مأخوذ باشد. ظرفی چون کاسه ٔ کشیده و مایل به درازی که در آن روغن کردندی...