کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتوت
لغتنامه دهخدا
فتوت . [ ف َ ] (ع ص ) کوفته . فتیت . || ریزه ریزه نموده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) نان فتیر. (فهرست مخزن الادویه ).
-
فتوت
لغتنامه دهخدا
فتوت . [ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ع اِمص ) جوانی . (زمخشری ) (اقرب الموارد). سیبویه گوید: در جمع و مصدر این ریشه یاء به واو بدل شود، و این ابدال کم نظیری است . (از اقرب الموارد). || سخا و کرم . (اقرب الموارد) (تعریفات ). بخشندگی . بخشش . دهش . (یادداشت بخط مو...
-
واژههای مشابه
-
فتوت نامه
لغتنامه دهخدا
فتوت نامه . [ ف ُ ت ُوْوَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن آداب و اصول آیین جوانمردی نوشته شده باشد. رجوع به فتوت شود.
-
صاحب فتوت
لغتنامه دهخدا
صاحب فتوت . [ح ِ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ص مرکب ) جوانمرد. کریم . بخشنده .
-
واژههای همآوا
-
فتوة
لغتنامه دهخدا
فتوة. [ ف ِت ْ وَ ] (ع اِ) ج ِ فتی .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فَتی ̍ شود.
-
فتوة
لغتنامه دهخدا
فتوة. [ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ع مص ) فتوت . رجوع به فتوت شود.
-
جستوجو در متن
-
فتوة
لغتنامه دهخدا
فتوة. [ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ع مص ) فتوت . رجوع به فتوت شود.
-
رأس الحزب
لغتنامه دهخدا
رأس الحزب . [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح علم فتوت ، نام «کبیر» که او را شیخ و پدر نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به کبیر و کلمه ٔ فتوت شود.
-
فتیان
لغتنامه دهخدا
فتیان . [ ف ِت ْ ] (ع اِ) ج ِ فتی . رجوع به فَتی ̍ شود. || عیاران . جوانمردان . رجوع به فتوت شود.
-
هم رفیق
لغتنامه دهخدا
هم رفیق . [ هََ رَ] (ص مرکب ) در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود.
-
رفیقان
لغتنامه دهخدا
رفیقان . [ رَ ] (ع اِ) در اصطلاح صوفیه دو کس باشند به یک بیت منسوب . (از نفائس الفنون ذیل علم فتوت ).
-
بازگذشتن
لغتنامه دهخدا
بازگذشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ](مص مرکب ) گذشتن : چون دیدم فضایل نفسانی بر مثال گوسفندان بودند که چون یکی بجوی بازگذرد هیچ بازنایستند و همه بر پی او گذرند. (از فتوت نامه ).