کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتل
لغتنامه دهخدا
فتل . [ ف َ ] (ع مص )تافتن چیزی را. || روی گردانیدن از کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || برگشته رای کردن کسی را. (منتهی الارب ) (لسان العرب ). || آواز خواندن بلبل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپسایگی برگردانیدن . || درپی فریب رفتن . || (...
-
فتل
لغتنامه دهخدا
فتل . [ ف َ ت َ ] (ع اِمص ) برآمدگی و سختگی آرنج شتر، یا دوری میان آرنج و پهلوی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) مبالغت درفَتْل . (اقرب الموارد). رجوع به فَتْل شود. || کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله میکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ). بلبل . (اقرب الموارد).
-
فتلة
لغتنامه دهخدا
فتلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) غلاف دانه ٔ سلم و طلح که نخستین برآید خاصه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکوفه . (منتهی الارب ). آنچه بجای برگ بود، یا آنچه گسترده نبود از رستنی لکن پیچیده بود. (اقرب الموارد). رجوع به فتل شود. || سختی عصب ذراع . (اقرب ...
-
افتل
لغتنامه دهخدا
افتل . [ اَ ت َ ] (ع ص ) آرنج برآمده و سخت یا دور از پهلوی . (آنندراج ): مرفق افتل ؛ آرنج برآمده یا سخت یا دور از پهلو. قوم افتل ؛ ای بین الفتل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی ). ناقه ای...
-
چهچه
لغتنامه دهخدا
چهچه . [ چ َ چ َه ْ ] (اِ صوت ) آواز بلبل و مانند وی و این کلمه از اصوات است . (از غیاث اللغات ). آواز بلبل که به تازی صفیر خوانند. (آنندراج ). آواز بلبل و جز آن .(از فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). آواز بلبل و پرندگان خوش آواز دیگر. (فر...
-
ازوم
لغتنامه دهخدا
ازوم . [ اُ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بریدن بدندان نیش . (منتهی الارب ). بریدن بگاز. || بازایستادن از چیزی . (منتهی الارب ). ترک اکل . (قطر المحیط). || خاموشی . (منتهی الارب ). صمت . (قطر المحیط). || نخوردن طعا...
-
قبیل
لغتنامه دهخدا
قبیل . [ ق َ ] (ع اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ق ) روباروی . (منتهی الارب ). ظاهر و آشکارا. گویند: رأیته قبیلاً؛ یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را. || (ص ) پذرفتار. || کارگزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پاکار. || (اِ) رئیس قوم . |...
-
حاشا
لغتنامه دهخدا
حاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مأمون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار گویند و روفس گوید پودنه ٔ کوهی است و گویند ورق خرد بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی است...