کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتراک
لغتنامه دهخدا
فتراک . [ ف ِ ] (اِ) تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند، و آن را به ترکی قنجوقه گویند. (برهان ). سموت زین باشد. (اسدی ). ترک بند. (یادداشت بخط مؤلف ) : برافکند برگستوان بر سمندبه فتراک بربست پیچان کمند. فردوسی .احمد مرسل که خرد خاک اوست...
-
واژههای مشابه
-
چشم فتراک
لغتنامه دهخدا
چشم فتراک . [ چ َ / چ ِ م ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه ٔ فتراک . (آنندراج ). حلقه ٔ دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند : چنان آسوده بنشینم دمی از تیغ بی باکش که دارد گرمی شادی ز خونم چشم فتراکش .فطرت (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سموت
لغتنامه دهخدا
سموت . [ س َ ] (اِ) فتراک را گویند و آن دوالی باشد باریک که در زین اسب آویزند و بترکی قنجوقه خوانند. (برهان ). فتراک را گویند و آن دوالی است چرمین که از زین اسب آویزند و گاهی شکاری یا چیزی بر آن بندند. (آنندراج ).
-
قنجوغه
لغتنامه دهخدا
قنجوغه . [ ق َ غ َ ] (ترکی ، اِ) و قنجوقه . فتراک . (فرهنگ شعوری ). ترگون . قنجغه . (برهان ) (ذیل ترگون ). رجوع به قنجغه شود.
-
ترگون
لغتنامه دهخدا
ترگون . [ ت َ ] (اِ) دوال فتراک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 378) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). فتراک . (فرهنگ جهانگیری ). دوال و فتراک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به ترکی قنجغه گویند. (برهان ). مننسکی از فرهنگ ...
-
ژند
لغتنامه دهخدا
ژند. [ ژَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم : به شایسته کاری برون رفت ژندگوی دید برسان سرو بلند. فردوسی .ز فتراک زین برگشایم کمندبخواهم از ایرانیان کین ژند.فردوسی .
-
بازبرده
لغتنامه دهخدا
بازبرده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عقب برده . واپس برده . پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است . و رجوع به بازبردن شود : اول دل بازبرده پس ده ا دست بدارمت ز فتراک .سعدی (ترجیعات ).
-
شکاربند
لغتنامه دهخدا
شکاربند. [ ش ِ ب َ ] (اِ مرکب ) ترک بند دوال و یا ریسمانی که بدان شکار را به زین بندند. (ناظم الاطباء). بندی که شکارهای زده را بدان بندند. (یادداشت مؤلف ). فتراک زین برای بستن صید. || (نف مرکب ) آنکه پای حیوانات صیدشده را ببندد. (از یادداشت مؤلف ).
-
صیدبند
لغتنامه دهخدا
صیدبند. [ ص َ / ص ِب َ ] (نف مرکب ) صیاد. شکارگیر. شکارگر : اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ماز گوهر چون صدف میکرد آب و دانه ٔ ما را. صائب (از آنندراج ).شکاری نیستم کآرایش فتراک را شایم بقیدمن چه سعی است آنکه دارد صیدبند من .وحشی (از آنندراج ).
-
عنان برشکستن
لغتنامه دهخدا
عنان برشکستن . [ ع ِ ب َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از روی برتافتن و اعراض کردن است : آن را که تو تازیانه بر سر شکنی به زآنکه ببینی و عنان برشکنی . سعدی .مپندار گر وی عنان برشکست که من بازدارم ز فتراک دست .سعدی .
-
امساک کردن
لغتنامه دهخدا
امساک کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بخل کردن و قصور کردن و خود را باز داشتن از چیزی . (ناظم الاطباء). دریغ داشتن : تو از فشاندن تخم امید دست مدارکه در کرم نکند ابر نوبهار امساک . صائب (از آنندراج ).سرچه باشد که من از تیغ تو امساک کنم ترسم آنرا گره خ...
-
خم خم
لغتنامه دهخدا
خم خم . [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی . (اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی ).خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیرزلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.سوزنی .
-
نظر بستن
لغتنامه دهخدا
نظر بستن . [ ن َ ظَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چشم بستن . ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن : ز پرهیزگاری که بود اوستادنظر بست هرگه که او رخ گشاد. نظامی .گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد. سعدی . || نظر بستن بر چیزی . بدان خیره شدن . در آن نگری...