کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتان
لغتنامه دهخدا
فتان . [ ف َ ] (ع اِ) غلافی از پوست که بر پالان کشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فتان
لغتنامه دهخدا
فتان . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) مبالغت در فتنه . سخت فتنه جو. عظیم فتنه انگیز. (اقرب الموارد). || شورانگیز. (ربنجنی ). سخت زیبا و دلفریب که به زیبایی مردم را مفتون سازد. آشوبگر : سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون . سعدی .پارسا...
-
فتان
لغتنامه دهخدا
فتان . [ ف ُ ] (نف ، ق ) افتان : دلش حیران شد از بی یاری بخت فتان ،خیزان ، ز ناهمواری بخت . نظامی .رجوع به افتان و افتادن شود.
-
جستوجو در متن
-
فتانة
لغتنامه دهخدا
فتانة. [ ف َت ْ تا ن َ ] (ع ص ) تأنیث فتان . رجوع به فَتّان شود. || (اِ) سنگ محک . (تعریفات جرجانی ) (اقرب الموارد).
-
آشوب گر
لغتنامه دهخدا
آشوب گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) فتنه جوی . فتان .
-
غوغاطلب
لغتنامه دهخدا
غوغاطلب . [ غ َ / غُو طَ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه غوغا و فتنه جوید. فتنه جو. مفسده جو. غوغاگر. فتان . رجوع به غوغا شود.
-
فاتنة
لغتنامه دهخدا
فاتنة. [ ت ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث فاتن . زنی که دل مردی را برده و او را مفتون خود کرده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فتان و فتانه شود.
-
آشوب گستر
لغتنامه دهخدا
آشوب گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) فتّان : چون موی زنگیش سیه و کوته است روزاز عشق ترک هندوی آشوب گسترش .خاقانی .
-
شیوه کردن
لغتنامه دهخدا
شیوه کردن . [ شی وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و کرشمه نمودن . (یادداشت مؤلف ) : پارسایی و سلامت هوسم بود ولی شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس . حافظ.رجوع به شیوه شود.
-
شغاب
لغتنامه دهخدا
شغاب . [ ش َغ ْ غا ] (ع ص ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فَتّان . فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف ). شِغَّب . (منتهی الارب ). و رجوع به این کلمه شود.
-
خزر
لغتنامه دهخدا
خزر. [ خ َ ] (ع مص ) زیرک و فتان گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || نگریستن بدنباله ٔ چشم ، یقال : خزرالرجل اذا نظر بلحظالعین .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
-
فاتن
لغتنامه دهخدا
فاتن . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) فتنه انگیز. در فتنه اندازنده . || کسی که اراده ٔ فجور با زنان کند. (ناظم الاطباء): قلب فاتن ؛ دلی که مفتون زنان شده باشد. || دیو. (منتهی الارب ). شیطان . || گمراه کننده . || دزد. ج ، فتان . (اقرب الموارد).
-
جادوفش
لغتنامه دهخدا
جادوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) مانند جادو. جادونما. بمانند جادو : فرازش نوردید و کردش نشان بدادش بدان پیر جادوفشان . دقیقی (از شاهنامه چ بروخیم ). || کنایه از فتان و فریبا : کاخ او پر بتان جادوفش باغ او پر فغان کبک خرام .فرخی .
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش َ ] (ع ) جانب دریا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری . (ناظم الاطباء). درختی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) خوب و نیک و خوش . || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج ، اَشرار، اَ...