کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َ / ف ِ ] (اِمص ) از هم گسستن . بریدن و شکستن . پیچیدگی . (برهان ). || (نف مرخم ) پراکنده ، گسلنده و کشنده . (فرهنگ اسدی ). در این معنی بصورت پساوند فاعلی استعمال شودو مرخم فتالنده است ، مانند گهرفتال و زره فتال . در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخج...
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) خلیل بن محمدبن ابراهیم بن منصور دمشقی . او راست : شرح بر الدر المختار، شرح بر دلائل الاسرار و لامیه ٔ ابن الوردی و تألیفات دیگر. وی به سال 1186 هَ .ق . در شهر دمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 299).
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمدبن علی ، حافظ واعظ، مکنی به ابوعلی و ملقب به فتال . از مردم نیشابور است . او راست : روضةالواعظین ، که بین ارباب موعظه و تذکیر مشهور است . و التنویر فی معانی التفسیر. (از روضات الجنات چ سنگی ص 591).
-
فتال
لغتنامه دهخدا
فتال . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) مبالغت درفَتْل . (اقرب الموارد). رجوع به فَتْل شود. || کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله میکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ). بلبل . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
حسن فتال
لغتنامه دهخدا
حسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری فارسی شهید. استادابن شهرآشوب . درگذشته ٔ 588 هَ . ق . بوده است . و پسراو ابوعلی محمدبن حسن فتال است . (ذریعه ج 4 ص 297).
-
حسن فتال
لغتنامه دهخدا
حسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالکریم معروف به فتال . معاصر محقق کرکی بود و درآغاز سده ٔ دهم میزیست و استاد ابن ابی جمهور بود که در کتاب «عوالی » از وی نقل دارد. (ذریعه ج 4 ص 225).
-
جستوجو در متن
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری . رجوع به حسن فتال شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد. رجوع به حسن فتال و حسن ماهانی شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالکریم . رجوع به حسن فتال شود.
-
حسن نیشابوری
لغتنامه دهخدا
حسن نیشابوری . [ ح َ س َ ن ِ نی / ن َ ] (اِخ ) رجوع به حسن متکلم و حسن فتال و نظام اعرج شود.
-
گهرفتال
لغتنامه دهخدا
گهرفتال . [ گ ُ هََ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرفتال . گهرپراکننده و گهرافشاننده . گهرپاشنده . (از لغت فرس اسدی ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریز فتال .شاهسار (از لغت فرس ).
-
ریشه تاب
لغتنامه دهخدا
ریشه تاب . [ ش َ / ش ِ] (نف مرکب ) آنکه ریشه ها و طره های پرده و جامه را بتابد. || هَدّاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (از دهار). فتال . (دهار) (مهذب الاسماء). ریسمان تاب .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمد فارسی نیشابوری ملقب به فتال . تلمیذ شیخ ابوجعفر طوسی . او راست : کتاب روضة الواعظین فارسی و کتاب التنویر فی التفسیر. و ابوالمحاسن عبدالرزاق ملقب به شهاب الاسلام رئیس نیشابور وی را بکشت .