کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فت
لغتنامه دهخدا
فت . [ ف َت ت ] (ع مص ) سست کردن ساعد و بازو را. (منتهی الارب ). || متفرق ساختن یاران شخصی را ازاو. || کوفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریزه ریزه نمودن . (منتهی الارب ). || به انگشتان شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن سنگ را. ...
-
فت
لغتنامه دهخدا
فت . [ ف َت ت / ف ُت ت /ف ِت ت ] (ع ص ، اِ) پراکنده . (منتهی الارب ). یقال : هم اهل بیت فت ؛ ای منتشرون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکاف در سنگ سخت . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
فت فت کردن
لغتنامه دهخدا
فت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
-
فت و فراوان
لغتنامه دهخدا
فت و فراوان . [ ف َت ْ ت ُ ف َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، بسیار فراوان . سخت بسیار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
فط
لغتنامه دهخدا
فط. [ ف َ ] (اِ)مرغ آبی باشد. (فرهنگ اسدی ). بط. رجوع به بط شود.
-
جستوجو در متن
-
فتفته
لغتنامه دهخدا
فتفته . [ ف ِ ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) نجوایی سریع و طویل برای فریبی یا ایجاد فتنه ای . (یادداشت بخط مؤلف ). فت فت کردن . رجوع به فت فت کردن شود.
-
حرف التاج
لغتنامه دهخدا
حرف التاج . [ ح َ فُت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) اصطلاح جدید حرف درشت . حرف جلی .
-
اخفی التوأمین
لغتنامه دهخدا
اخفی التوأمین . [ اَ فَت ْ ت َ ءَ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) دو ستاره بر سرِ دوپیکر که ذراع مبسوطه نامند و آنکه بر طرف مغرب واقع شده رأس التوأم الغربی نام دارد و آنکه بر طرف مشرقست رأس التوأم الشرقی . ستاره ٔ غربی از قدر اول است و آنرا انورالتوا...
-
ظلف التیس
لغتنامه دهخدا
ظلف التیس . [ ظِ فُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) سُم تکه .طبیعتش به ظلف المعز نزدیک تر است . چون بسوزانند و سحق کنند و با عسل بسرشند و به آب بیاشامند نافع بود جهت گمیز کردن در جامه ٔ خواب و اگر در خانه دود کنند مار بگریزد و چون به بول اطفال و عسل سرشته بر ش...
-
رسن باز
لغتنامه دهخدا
رسن باز. [ رَسَم ْ ] (نف مرکب ) رسبازنده . ریسمان باز. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. (فرهنگ نظام ). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. (فرهنگ فارسی معین ). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن ...
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َض ُ ] (ع اِ) بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف . و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث . (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج . (فرهنگ فار...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...