کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فایق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فایق
لغتنامه دهخدا
فایق . [ ی ِ ] (اِخ ) روستایی است ، و از آن روستاست قریه ٔ ماودانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فایق
لغتنامه دهخدا
فایق . [ی ِ ] (ع ص ) فائق . برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.
-
جستوجو در متن
-
تفوق یافتن
لغتنامه دهخدا
تفوق یافتن . [ت َ ف َوْ وُ ت َ ] (مص مرکب ) برتری یافتن . غلبه یافتن . فایق شدن . رجوع به تفوق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) آخُرسالار از امرای فایق . نوح بن منصور به والی جوزجان ابوالحرث فریغونی مثال فرستاد تا بدفع او [ فایق ] قیام کند. ابوالحرث بوش بسیار فراهم آورد و بجنگ او رفت و فایق ارسلان نامی که به آخُرسالار معروف بود، با پانصد سوار گزیده ...
-
کشتی گره شدن
لغتنامه دهخدا
کشتی گره شدن . [ ک ُ گ ِرِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر ماندن کشتی دو کس با یکدیگر و عدم رجحان یکی بر دیگری . (از آنندراج ). هم زور شدن . فایق نیامدن یکی از دو طرف کشتی بر دیگری .
-
نظراء
لغتنامه دهخدا
نظراء. [ ن ُ ظَ ] (ع اِ) ج ِ نظیر. رجوع به نظیر شود : و بر نظرای خود از رودکی و رازی بدان شعر فایق شده . (تاریخ قم ص 11).
-
ماوانه
لغتنامه دهخدا
ماوانه . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است به روستای فایق و به بعض اقوال مولد ابومسلم صاحب الدعوه بدین قریه بوده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
منصور ثانی
لغتنامه دهخدا
منصور ثانی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابن نوح بن منصور، ملقب به ابوالحارث . وی پس از فوت پدر به سال 387 هَ . ق . به امارت رسید. در اوایل سلطنت او عده ای از رجال و امرا به مخالفت با او برخاستند و منصور به ناچار ترک بخارا گفت ولی به دعوت فایق و وساطت بزرگان ب...
-
فتق بابک
لغتنامه دهخدا
فتق بابک . [ ف َ ت َ ق ِ ب َ] (اِخ ) فاتک . فدیک . نام پدر مانی . (ابن الندیم ). این اسم بصورت فاتق ، فایق بن مایان (یا مامان ) و فتق بابک بن ابی برزام آمده است . رجوع به فاتک و فدیک شود.
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دَ / دُو / دُ ] (اِ) مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره .- از زیر دو دررفتن ؛ از کاری مشکل تن زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به داو شود.- دو بودن ؛ بسنده بودن . کافی بودن . فایق بودن : او صد تا مثل من و ترا دو است ؛ یعنی فایق و بسنده است . (یادداش...
-
معتصم
لغتنامه دهخدا
معتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) چنگل زننده در چیزی برای استعانت و نجات . (غیاث ) (آنندراج ). چنگ درزننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروه ٔ وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). و به حبل متین ...
-
کرایم
لغتنامه دهخدا
کرایم . [ ک َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کریمة. زنان بامروت . (فرهنگ فارسی معین ). || بزرگ قدر. ارجمند : هرگونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیله ٔ سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. (ظفرنامه ٔ یز...
-
فرادادن
لغتنامه دهخدا
فرادادن . [ف َ دَ ] (مص مرکب ) به سویی متوجه کردن . پیش بردن گوش یا عضو دیگر را، چنانکه گوییم : گوش فرادادم . || شرح دادن و بیان کردن : تفصیل حال وی فرادهم . (تاریخ بیهقی ). || گردانیدن ونمودن : چون به وقت میعاد لشکر دیلم حمله بردند فایق پشت فراداد. ...
-
هاجر
لغتنامه دهخدا
هاجر. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن پریشان گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جدائی کننده . || لایق و فایق از دیگران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): چیزی هاجر؛ یعنی فائق و فاضل بر دیگر اشیاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به «هجر» شود.