کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فایض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فایض
لغتنامه دهخدا
فایض . [ ی ِ ] (ع ص ) فائض . رجوع به فائض شود.
-
واژههای همآوا
-
فایز
لغتنامه دهخدا
فایز. [ ی ِ ] (ع ص ) فائز. رستگار. غالب و چیره . (یادداشت بخط مؤلف ). فائز. رجوع به فائز شود.
-
جستوجو در متن
-
کیاخره
لغتنامه دهخدا
کیاخره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوری را گویند که از جانب اﷲ به پادشاهان فایض گردد، چه کیا به معنی پادشاه و خره نوری باشد از جانب خدای تعالی فایض بر بندگان خود که به سبب آن ریاست کنند. و با واو معدوله هم آمده است که کیاخوره باشد. (برهان ). نوری اس...
-
شانه شکستن
لغتنامه دهخدا
شانه شکستن . [ ن َ / ن ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شانه ٔ سر و مشط راخرد کردن . || خرد کردن کتف . کسر شانه . شکستن دوش . شکستن و خرد کردن استخوان کتف : شغب های آینه ٔ پیل مست همی شانه بر پشت پیلان شکست . نظامی (از ارمغان آصفی ).دل بر نخواهد داشتن شمشا...
-
جاری شدن
لغتنامه دهخدا
جاری شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) روان شدن . روان گشتن . دویدن . رفتن . سرازیر شدن (چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن . مایع گردیدن . میعان داشتن . سیلان داشتن . فایض بودن : دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری .سعدی .
-
کیان خوره
لغتنامه دهخدا
کیان خوره . [ ک َ / کیا خوَ / خ ُ رَ / رِ / خُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) با واو معدوله ، به معنی کیان خره است که نوری باشد از جانب اﷲ فایض به پادشاهان و رؤسا. (برهان ). کیان خره . کیاخوره . (ناظم الاطباء).فر کیان . توضیح آنکه این اصطلاح در حکمت اشراق ه...
-
طافح
لغتنامه دهخدا
طافح . [ ف ِ ] (ع ص ) مست پر از شراب که از خود خبر ندارد. (منتهی الارب ). بدمست که پر شده باشد از شراب . (غیاث اللغات ). مست طافح که بیش نتواند آشامید. پر از شراب . (مهذب الاسماء). سیاه مست . مست ِ مست . مستی مست . لول . مست ِ خراب : هر که از خُم ِّ ...
-
مفیض
لغتنامه دهخدا
مفیض . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه اشک می ریزد. || آنکه آب بر خود می ریزد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افاضة شود. || فیض رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه عطا می کند. (ناظم الاطباء). فیض بخش . بخشنده : اگرچه شمس وار به اریحیت فایض مفیض و لطف سجیت مستفیض منقطع...
-
کیان خره
لغتنامه دهخدا
کیان خره . [ ک َ / کیا خ ُ رَ / رِ / خ ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی کیاخره است ، و آن نوری باشد از جانب اﷲبه سوی پادشاهان ، چه کیان پادشاهان و خره نوری و پرتوی را گویند که از جانب خدای تعالی به بندگان فایض شود، که بدان سبب بعضی پادشاهی و ریاست کن...
-
جوانمرد
لغتنامه دهخدا
جوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و سخی و بخشنده . (برهان ). سمح . (دهار). جواد. (مهذب الاسماء). بامروّت . صاحب فتوت . فتی ̍. راد. حلیم . (آنندراج ). فیاض . (صراح ). دهشکار. فایض . باذل . دست ودل باز : جوانمرد و آزاده و خوبروی جهانجوی و فر...
-
باحفص
لغتنامه دهخدا
باحفص . [ ح َ ] (اِخ ) (تل ...) تلی به تاراب در سه فرسنگی بخارا: ... و داروغه و امراء فرصتی می جستند که شیخ رزاق را از میان بردارند اما بسبب کثرت آمدشد خلق بمقصود فایض نمی گشتند. در آن اثنا یکی از مریدان او را از قصد امراء آگاه ساخت و تارابی (محمود) ...
-
فانی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فانی اصفهانی . [ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) آقا سیدرضا، خلف صدق جناب میر فاضل هندوستانی آباء و اجدادش همه سادات عالی درجات و فضلای ستوده حالات بوده اند. والدش میر فاضل به ایران توجه فرموده و در دارالسلطنه ٔ اصفهان توطن نموده است . شجره ٔ سلسله ٔ سیادتش به بی...
-
دولتمند
لغتنامه دهخدا
دولتمند. [ دَ / دُو ل َ م َ ] (ص مرکب ) بختیار و سعادتمند. (ناظم الاطباء). دولت خدا و دولتی و دولت اندیش . (آنندراج ). بختور. بختیار. سعید. سعادتمند. مقبل .خوشبخت . حظی . بختمند. (یادداشت مؤلف ) : هم حشمت و کبر و هم حشم دارهم دولتمند و هم درم دار. ن...