کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فأر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فأر
لغتنامه دهخدا
فأر. [ ف َءْرْ ] (ع مص ) کندن . حفر کردن . || (اِ) جانوری که در خانه ها زیست کند و گربه او را شکار کند. ج ، فئران ، فِئَرة. (از اقرب الموارد). موش . در متون فارسی بجای همزه با الف ضبط شده ، و حکیم مؤمن و صاحب مخزن الادویه خواص طبیعی و طبی آن را در ...
-
واژههای مشابه
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (اِخ ) سعیدبن فار. استاد یزیدبن هارون . (منتهی الارب ).
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (اِخ ) شهری است به ارمینیه که برخی از متأخران بدان منسوب اند. (از معجم البلدان ).
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (اِخ ) نام جزیره ای در مصر که اسکندر مقدونی برای جاودانی کردن نام هفس تیون معبدی به نام او در این جزیره بنا کرد. این جزیره در نزدیکی اسکندریه بود. بطلیمیوس فیلادلف پادشاه مصر در این جزیره مناری دریایی ساخت که بهترین فانوس دریایی آن زمان به شمار ...
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (ع اِ) فأر. موش . مفرد آن فارة است . ج ، فئران ، فئرة. (از اقرب الموارد). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه و دزدی ، ضماد شق کرده ٔ او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سَم عقرب و محلل خنا...
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (فرانسوی ، اِ) مناره ٔ بحری . خشبه . (یادداشت بخط مؤلف ). برجی که در بندرگاه ها در میان آب یا در کرانه برپا کنند و شب بر آن چراغی افروزند تا کشتیها راه خود را بیابند. فانوس دریایی . چراغ بندر. فار در این معنی از زبان فرانسوی گرفته شده است . اصل...
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. [ فارر ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). فرارکننده . || هرگاه شوهری در حال احتضار زن خود را طلاق گوید آن زن را در شرع امراءةالفار نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1115).
-
ام فار
لغتنامه دهخدا
ام فار. [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود. || داهیه . (المرصع). گویند: وقعوا فی ام فار؛ در داهیه واقع شدند. (از المرصع). در المرصع با الف و لام یعنی ام الفار نیز آمده .
-
جستوجو در متن
-
فئر
لغتنامه دهخدا
فئر. [ف ُ ءَ ] (ع اِ) ج ِ فأر (موش ). رجوع به فأر شود.
-
فئران
لغتنامه دهخدا
فئران . [ ف ِءْ ] (ع اِ) ج ِ فأر. رجوع به فأر شود.
-
فارة
لغتنامه دهخدا
فارة. [ رَ ] (ع اِ)فَاءْرة. فار. یک موش . رجوع به فأر و فأرة شود.
-
فأرة
لغتنامه دهخدا
فأرة. [ف َءْ رَ ] (ع اِ) مفرد فأر. یک موش ، برای مذکر و مؤنث هر دو. (از اقرب الموارد). رجوع به فأر شود.
-
فاروس
لغتنامه دهخدا
فاروس . [ رُس ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است . رجوع به فار شود.