کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فانیذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فانیذ
لغتنامه دهخدا
فانیذ. (معرب ، اِ) معرب پانید که قند سپید باشد. (منتهی الارب ) (برهان ). رجوع به فانید شود.
-
جستوجو در متن
-
بانیذ
لغتنامه دهخدا
بانیذ. (اِ) فانیذ. (دهار). قند پالوده . رجوع به فانیذ شود.
-
پانیذ
لغتنامه دهخدا
پانیذ. (اِ) پانید. شکرقلم . نوعی ازحلوا. و فانیذ معرب آن است . (برهان ). رجوع به بانیذشود. فانیذ : و [ اندر سلابور هندوستان ] شکر و انگبین و پانیذ و جوز هندی ... سخت بسیار است . (حدود العالم ). و از این ناحیت [ سند ] پوست و چرم و ابانکها سرخ و نعلین ...
-
قیربون
لغتنامه دهخدا
قیربون . [ ق َ رَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه ٔ دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
-
کعب غزال
لغتنامه دهخدا
کعب غزال . [ک َ ب ِ غ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکر پنیر. آب نبات . زبان بره . (یادداشت مؤلف ). نوعی از شکر پاره . (ناظم الاطباء). کعب الغزال : ببین که میر معزی چه خوب می گویدحدیث هیئت پینو وشکل کعب غزال . انوری .نشانه ٔ لگد گور باد سینه ٔ آنک ز ش...
-
حب شیطرج
لغتنامه دهخدا
حب شیطرج . [ ح َب ْ ب ِ ش َ طَ رَ ] (ع اِ مرکب ) درد مفاصل و اعصاب را سودمند آید و بول و حیض براند. صفت آن :تربده ، ده درم . صبر سقوطری ، بیست درم . زنجبیل و خردل سفید و ملح هندی و وج و شیطرج ، از هر یک دو درم . دار فلفل و عاقرقرحا، از هر یک درمی . ف...
-
نبات
لغتنامه دهخدا
نبات . [ ن َ ] (اِ) اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات ). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از تازی ، شکر مص...
-
پانید
لغتنامه دهخدا
پانید. (اِ) فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم . شکربرگ . قند مکرّر. قند سفید. (برهان ). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال . و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی ) : مغون ، ولاشگرد، کومین ، بهروکان ، منوکان ، شهرک هائیند [ از کرمان...
-
فانید
لغتنامه دهخدا
فانید. (معرب ، اِ) معرب پانید است و نوعی از حلوا، و بمعنی قند و شکر نیز گفته اند. آب نیشکر اگر پس از طبخ و انعقاد بی تصفیه باشد آن را قند سیاه گویند و اطبا شکر سرخ خوانند، و شکر بر سه نوع است یکی سیاه رنگ ، دیگر سرخرنگ ، و دیگر سفید. چون شکر سفید را ...
-
پیرمرد
لغتنامه دهخدا
پیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن : یکی پیرمرد است بر سان شیرنگردد ز جنگ و ز پیکار سیر. فردوسی .چنان شد که دینار بر سر بطشت اگر پیرمردی ببردی بدشت نکردی بدینار او کس نگاه ز نیک اختر روز وز داد شاه . فردوسی...
-
صامریوما
لغتنامه دهخدا
صامریوما. [ م ِ ] (اِ) طرنشول . حشیشةالعقرب . غبیرا. رقیب الشمس . منوم . آفتاب پرست . آفتاب گردان . اکرار. مؤلف تحفه آرد: کبیر او را از یک بیخ ، چهار پنج ساق میروید و ساقها پرشعبه و برگش شبیه به برگ سیب و از آن کوچکتر و زغب دار وباخشونت و گل آن لاجو...
-
درمسنگ
لغتنامه دهخدا
درمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خ...
-
مکران
لغتنامه دهخدا
مکران . [ م ُ / م َ ] (اِخ ) نام شهری است در ایران و نام ولایت آن شهر هم هست ... و به فتح اول هم گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی از اقلیم دوم در میانه ٔ کرمان و سیستان منسوب به مکران بن هیتال ، و کیج دارالملک آن بوده و آن را کینهج نیز گویند...
-
بنگاه
لغتنامه دهخدا
بنگاه . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) مرکب از: بن + گاه (ادات مکان ). (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). منزل و مکان . (برهان ) (آنندراج ). منزل . مسکن . جای باش . (فرهنگ فارسی معین ) : بر آب فرات است بنگاه من وز آنجا بدین بیشه بد راه من . فردوسی .و جهودان را نشاید که ...