کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فان
لغتنامه دهخدا
فان . (ع ص ) نابودشونده . (از اقرب الموارد). در فارسی بصورت فانی با یاء اصلی بکار رود. رجوع به فانی شود. || پیر سالخورده . (از اقرب الموارد). رجوع به فانی شود.
-
جستوجو در متن
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
-
لها
لغتنامه دهخدا
لها. [ ل َ ] (ع اِ) لهاة. (منتهی الارب ): فان اللها تفتح باللهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
-
لهی
لغتنامه دهخدا
لهی . [ ل ُ ها ] (ع اِ) ج ِ لهوة. (منتهی الارب ). رجوع به لهوة شود: فان اللها تفتح باللهی . (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
-
معفوج
لغتنامه دهخدا
معفوج . [ م َ ] (ع ص ) وطی شده در دبر. الحدیث : اذا قیل للرجل یا معفوج ، فان علیه الحد. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفج شود.
-
ابی فانه
لغتنامه دهخدا
ابی فانه . [ اَ ن َ ] (اِخ ) (ظاهراً معرب اپی فان ) ابوسلیمان داودبن متی بن ابوالمعین بن ابی فانه طبیب نصرانی .
-
ارجن
لغتنامه دهخدا
ارجن . [ اَ ج َ ] (اِخ ) پسر فان از پادشاهان هند، و او در تیر انداختن مهارت داشت . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 110، 112، 114، 115 شود.
-
خمس
لغتنامه دهخدا
خمس . [ خ ُ م ُ ] (ع اِ) خُمْس . پنج یک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) : فَاَن َّ ﷲ خمسه . (قرآن 41/8).
-
ظاهرالوجود
لغتنامه دهخدا
ظاهرالوجود. [ هَِ رُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب ) عبارة عن تجلیات الاسماء. فان ّ الامتیاز فی ظاهرالعلم حقیقی و الوحدة نسبیّة. و اما فی ظاهرالوجود فالوحدة حقیقیة و الامتیاز نسبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
زیمر
لغتنامه دهخدا
زیمر. [ زَ م َ ] (اِخ ) موضعی است در جبال طی . (معجم البلدان ). پاره ای زمین است در جبال بنی طی . (منتهی الارب ) : و کنت اذاما خفت یوماً ظلامةفان لها شعبا ببلطة زیمرا.امروءالقیس (از معجم البلدان ).
-
مبقع
لغتنامه دهخدا
مبقع. [ م ُ ب َق ْ ق َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب : فان کان فی الخیل بقع من ای لون کان دون البیض قیل مبقع. (صبح الاعشی ج 2 ص 18). رجوع به بَقَع شود.
-
ابوقابوس
لغتنامه دهخدا
ابوقابوس . [ اَ ] (اِخ ) نعمان بن منذر... رجوع به نعمان ... شود. و نابغه در شعر خویش از راه تعظیم ابوقبیس آورده است . و اصل آن بوقابوس است : فان یقدر علیک ابوقبیس تحطّ بک المعیشة فی هوان . (المرصّع).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع. یکی از قصّاص . او راست :فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمةوالاّ فانّی لااخالک ناجیا.(البیان و التبیین چ سندوبی ج 1 ص 284).
-
چتهل
لغتنامه دهخدا
چتهل . [ چ َ ] (اِخ ) یک تن از پنج تن فرزند «فان » (پسر«فور» ملک الملوک هندوان ) بوده است که بعد از پدر بپادشاهی هند رسید. رجوع شود به مجمل التواریخ و القصص صص 110 - 115.