کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فامتنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تنی
لغتنامه دهخدا
تنی . [ ت َ ] (ص نسبی )بمعنی جسمانی است . (برهان ). منسوب به تن چنانکه در تنانی گذشت ، یعنی جسمانی . (انجمن آرا) (آنندراج ). دارای جسم و جسمانی و مادی . (ناظم الاطباء). پهلوی تنیک . از: تن + ی (نسبت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در تداول ، اَبَوینی ...
-
فام
لغتنامه دهخدا
فام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است . (یادداشت بخط مؤلف ). و ترکیب...
-
فأم
لغتنامه دهخدا
فأم . [ ف َ ءَ] (ع مص ) سیراب شدن . || پر شدن دهان بعیراز گیاه تر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب ). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).
-
پیل تنی
لغتنامه دهخدا
پیل تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیل تن . عظمت جثه . زورمندی .
-
رویین تنی
لغتنامه دهخدا
رویین تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت رویین تن . تن نیرومند و محکم داشتن : به من می رسد بازوی بهمنی که اسفندیارم به رویین تنی . نظامی .رجوع به رویین تن شود.|| کنایه از معزولی . (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به رو...
-
نازک تنی
لغتنامه دهخدا
نازک تنی . [ زُ ت َ ] (حامص مرکب ) ظرافت . نازپروردگی . شادابی : بدان نازک تنی و آبداری چو مرغی بود در چابک سواری .نظامی .
-
پاک تنی
لغتنامه دهخدا
پاک تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) پاکیزه تنی . پارسائی . عفت .
-
خواهر تنی
لغتنامه دهخدا
خواهر تنی . [ خوا / خا هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواهری از طرف پدر و مادر با شخص یکی باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). خواهر بطنی و صلبی .
-
نقره فام
لغتنامه دهخدا
نقره فام . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نقره گون . به رنگ نقره . نقره ای . نقره رنگ . سیم فام . سیمگون .
-
نیل فام
لغتنامه دهخدا
نیل فام . (ص مرکب ) نیل رنگ . کبود. به رنگ نیل : آمد هلال روزه و بنمود روی خویش مانند نعل زرین از چرخ نیل فام .سوزنی .
-
صندل فام
لغتنامه دهخدا
صندل فام . [ ص َ دَ ] (ص مرکب ) برنگ صندل . همرنگ صندل : بر نمودار خاک صندل فام صندلی کرد شاه جامه وجام . نظامی .رجوع به صندل و صندل گون شود.
-
غالیه فام
لغتنامه دهخدا
غالیه فام . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) برنگ غالیه . سیاه . مشکین . سیه رنگ : همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام . فرخی .دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است گوئی که شب دوش می و غالیه خورده ست . منوچهری .باد آمد و بگسست هوا را ز ره ابربویی ...
-
فام ده
لغتنامه دهخدا
فام ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. وامخواه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فامدار شود.
-
صبح فام
لغتنامه دهخدا
صبح فام . [ ص ُ ] (ص مرکب ) صبح رنگ . به رنگ صبح . سپید. روشن : چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد. خاقانی .یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب . خاقانی .ناخن سیمین سمن صبح فام برده ز ...
-
یاقوت فام
لغتنامه دهخدا
یاقوت فام . (ص مرکب ) به رنگ یاقوت سرخ . یاقوت رنگ : بیامد از آنجایگه شادکام رخ از خرمی گشته یاقوت فام . فردوسی .به دیباچه بر اشک یاقوت فام به حسرت ببارید و گفت ای غلام . سعدی .طوطیان جان سعدی را به لطف شکری ده زان لب یاقوت فام . سعدی .بر مرگ دل خوش ...