کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فافا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فافا
لغتنامه دهخدا
فافا. (ص ) بدیع. و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب ، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند. (آنندراج ). چیزی بدیع و نیکو.(اوبهی ). هر چیز نیکو و غریب . (برهان ) : تو همی گوی شعر تا فردابخشدت خواجه جامه ٔ فافا.بلجوهر (از یادداشت بخط مو...
-
واژههای همآوا
-
فعفع
لغتنامه دهخدا
فعفع. [ ف َ ف َ ] (ع اِ) بزغاله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) مرد چست سبک و تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زاجر گوسپند. || شیرین کلام ترزبان . (از اقرب الموارد). رجوع به فعفعانی شود. || (اِ صوت ) کلمه ٔ زجر گوسپند. (منتهی الار...
-
جستوجو در متن
-
ابوالجوهر
لغتنامه دهخدا
ابوالجوهر. [ اَ بُل ْ ج َ هََ ] (اِخ ) بلجوهر. بیت ذیل در لغت نامه ٔ اسدی از این شاعر برای کلمه ٔ فافا شاهد آمده است و ظاهراً از قدمای شعراست :تو همی شعر گوی تا فردابخشدت خواجه جامه ٔ فافا.
-
تلنده
لغتنامه دهخدا
تلنده . [ ت َ ل َ دَ / دِ ] (ص ) کج زبان را گویند، یعنی شخصی که درست تکلم نتواند نمود. او را به عربی فأْفأْ خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
تمیدن
لغتنامه دهخدا
تمیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) شکسته زبان سخن گفتن . فافا گفتن . لکنت داشتن زبان . گرفتن زبان . کژزبان بودن . و تمنده نعت فاعلی این مصدر است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آماسیدن . آماهیدن . ورم کردن . (ایضاً).
-
تمنده
لغتنامه دهخدا
تمنده . [ ت َ م َ دِ ] (اِ وص ) کژزبان بود و لرزان و بتازی فافا گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زبانی باشد که بسخن گفتن بگیرد و به عربی فافا و الکن گویند. (صحاح الفرس ). کج زبان را گویند و او شخصی است که خوب تکلم نت...
-
فردا
لغتنامه دهخدا
فردا. [ ف َ ] (ق ، اِ) پردا. در زبان پهلوی فرتاک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روز آینده . غد. (آنندراج ). روز بعد از امروز و دیگر روز و روز دیگر. (یادداشت به خط مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .یکی حال از گذشته دی...
-
باقلی
لغتنامه دهخدا
باقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه ٔ بقلیه که مأکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل او را صفت کرده اند. و بتشدید لام هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). غله ای باشد که در آش ها ...
-
جامه
لغتنامه دهخدا
جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه ٔ پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه دانسته ا...
-
بخشیدن
لغتنامه دهخدا
بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) عطا کردن . دادن . بذل و هبه کردن . (ناظم الاطباء). دادن . اعطاء. (شرفنامه ٔ منیری ). امتیاح .وهب . هبة. دسع. دسیعة. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب ). عطاء. عطا کردن . بذل . دادن بی عوض . موهبت . جود. نداوت . (...
-
خواجه
لغتنامه دهخدا
خواجه . [خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ) کدخدا. رئیس خانه . || معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مؤلف ). بزرگ : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . (منسوب به رودکی ).مرد مرادی نه همانا که مردمرگ چنان خواجه نه کاری است خرد. رو...
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...