کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاضح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاضح
لغتنامه دهخدا
فاضح . [ ض ِ ] (اِخ ) جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده ) خوانده ا...
-
فاضح
لغتنامه دهخدا
فاضح . [ ض ِ ] (اِخ ) کوهی است در نزدیک ریم که وادیی در نزدیک مدینه است . (از معجم البلدان ).
-
فاضح
لغتنامه دهخدا
فاضح . [ ض ِ ] (ع ص ) آشکارکننده . پرده دری کننده : ناطقه چون فاضح آمد عیب رامی دراند پرده های غیب را. مولوی .اسم فاعل از فضح . رجوع به فضخ شود. || (اِ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
اصفر فاضح
لغتنامه دهخدا
اصفر فاضح . [ اَ ف َ رِ ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است یعنی اسب زردی که یال و دم آن سپید باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19). و رجوع به اصفر خالص شود.
-
جستوجو در متن
-
فاضحة
لغتنامه دهخدا
فاضحة. [ ض ِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث فاضح . رجوع به فاضح شود.
-
فاضحة
لغتنامه دهخدا
فاضحة. [ ض ِ ح َ ] (اِخ ) نام جایی است . (منتهی الارب ). ظاهراً همان فاضح یا فاضجه باشد. رجوع به فاضح و فاضجه شود.
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ح َ ب َ شی ی ] (ع ص ) من الوان الخیل . رجوع به اصفر فاضح و اصفر خالص شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 19).
-
اصفر خالص
لغتنامه دهخدا
اصفر خالص . [ اَ ف َ رِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است چنانکه اگر زردی اسب خالص و همانند رنگ زر باشد و موی یال و دم آن سرخی باشد که بسپیدی زند، آنگاه گویند اصفر خالص . و اگر با همین رنگ یال و دم آن سپید باشد چنین اسبی را اصفر فاضح خو...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گویند. (از برهان ). بین . (ترجمان القرآن جرجانی ). آن جایی از درون هر سطحی که از کنارهای آن ...