کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاش گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاش گردیدن
لغتنامه دهخدا
فاش گردیدن . [ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . فاش شدن : چراگوید آن حرف در خفیه مردکه گر فاش گردد شود روی زرد. سعدی (بوستان ).رجوع به فاش و فاش شدن شود.
-
واژههای مشابه
-
فاش شدن
لغتنامه دهخدا
فاش شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) آشکار شدن . ظاهر شدن . رجوع به فاش شود.- فاش شدن خبر ؛ پراگنده شدن و ذیوع آن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فاش شد راز من به گیتی فاش من نترسم ز جنگ وز پرخاش .طاهر فضل .
-
فاش کردن
لغتنامه دهخدا
فاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . اشاعة. (یادداشت بخط مؤلف ) : به یکی تیر همی فاش کندراز حصارور بر او کرده بود قیر بجای گلزار. عسجدی .حیلت و رخصت بدین در فاش کردمادر دیوان به قول بی ثبات .ناصرخسرو.مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخ...
-
فاش گشتن
لغتنامه دهخدا
فاش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار شدن : به شهر اندرون آگهی فاش گشت که بهرام شد کشته و درگذشت . فردوسی .غیب و آینده برایشان گشت فاش ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش . مولوی .حاتم طایی به کرم گشت فاش گر کرمت هست ،درم گو مباش . خواجو.رجوع به فاش شود.
-
فاش گفتن
لغتنامه دهخدا
فاش گفتن . [ گ ُ ت َ] (مص مرکب ) آشکارا گفتن . بی پرده گفتن : با حکیم او رازها میگفت فاش از مقام خواجگان و شهرتاش . مولوی .فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم . حافظ.عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چند...
-
فاش الاستعمال
لغتنامه دهخدا
فاش الاستعمال . [ شُل ْ اِ ت ِ ] (از ع ، ص مرکب ) زبان زد. کثیرالاستعمال . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فاش گردانیدن
لغتنامه دهخدا
فاش گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار ساختن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است . (کلیله و دمنه ). فاش کردن . رجوع به فاش و فاش کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
ارتساس
لغتنامه دهخدا
ارتساس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ارتساس خبر؛ فاش شدن و ظاهر گشتن آن . ظاهر گردیدن آن . پراکنده شدن آگاهی .
-
بذارة
لغتنامه دهخدا
بذارة. [ ب َ رَ ] (ع مص ) فاش کننده ٔ راز گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
فغو
لغتنامه دهخدا
فغو. [ ف َغ ْوْ ] (ع اِ) شکوفه ٔ حنا. || (مص ) فاش و پراگنده شدن . || خشک گردیدن زرع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تمأی
لغتنامه دهخدا
تمأی . [ ت َ م َء ئی ] (ع مص ) فراخ شدن پوست و مشک و دراز گردیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراخ و دراز گردیدن مشک . (از اقرب الموارد). فراخ شدن پوست و جز آن به کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تباهی افتادن میان قوم . (منتهی الارب ) (ا...
-
تفشو
لغتنامه دهخدا
تفشؤ. [ ت َ ف َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) پراگنده گردیدن مرض بقوم و فاش شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فسوس کردن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تفشی شود.
-
توهج
لغتنامه دهخدا
توهج . [ ت َ وَهَْ هَُ ] (ع مص ) افروخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افروخته شدن آتش و خورشید. (از اقرب الموارد). || فاش گردیدن بوی خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ||...