کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 20هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات واقع است . جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و ...
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (اِخ ) شهری از نواحی مرو. (معجم البلدان ). حمداﷲ مستوفی در هفت فرسنگی مرو این ناحیه را ذکر کرده است . (نزهةالقلوب ج 3 چ لیدن ص 179).
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (اِخ ) فازیس . فازیست . فاسیوس . رودی در گرجستان غربی که امروز آن را ریون گویند و در زمان داریوش بزرگ گذرگاه سربازان ایران و یونان و یکی از راههای جنگی آن روزگار بوده است . (از ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 667).
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (فرانسوی ، اِ) سیم برقی که دارای الکتریسیته ٔ مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود.
-
واژههای مشابه
-
فاز قلعه نو
لغتنامه دهخدا
فاز قلعه نو. [ ق َع ِ نُو ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 22 هزارگزی شمال خاوری مشهد، خاور راه مشهد به کلات واقع است . جلگه ای معتدل و دارای 1175 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اها...
-
واژههای همآوا
-
فاظ
لغتنامه دهخدا
فاظ. (اِ) صاحب منهاج گوید و صاحب جامع: آن دوایی ترکی است که دفع مجموع زهرها و گزیدگیها کند. چون به آب سرد بیاشامند دردهای سخت ساکن گرداند. مؤلف گوید: ظن من آبی است که جدوار است که از طرف ختا می آورند. (اختیارات بدیعی ). در برهان با این معنی «فاط» (ب...
-
جستوجو در متن
-
فازی
لغتنامه دهخدا
فازی . (ص نسبی ) منسوب به فاز که قریه ٔ معروفی است در طوس . (سمعانی ). رجوع به فاز شود.
-
فازیس
لغتنامه دهخدا
فازیس . (اِخ ) نام رودی است . رجوع به فاز شود.
-
فاسیوس
لغتنامه دهخدا
فاسیوس . (اِخ ) (رود...) رجوع به فاز شود.
-
فازیست
لغتنامه دهخدا
فازیست . (اِخ ) نام قدیم رود ری یون در جنوب باطوم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فازیس و فاز شود.
-
پاژ
لغتنامه دهخدا
پاژ.(اِخ ) باژ. دیهی از طوس و بعضی آن را مولد فردوسی گفته اند. نام دهی است از بلوکات طوس . (برهان ). فاز.
-
کلشید
لغتنامه دهخدا
کلشید. [ ک ُ ] (اِخ ) کشور باستانی در آسیا که در مشرق دریای سیاه و در جنوب قففاز واقع است و بوسیله ٔ رودخانه ٔ فاز مشروب می شود. (ز لاروس ).