کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فارق
لغتنامه دهخدا
فارق . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از فَرق و فرقان . آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده . ممیز. تأنیث آن فارقة. ج ، فارقات ، فوارق . || ماده شتری که از درد زایمان به خود پیچد. ج ، فوارق ، فُرَّق ، فُرُق . (از اقرب الموارد). || ماد...
-
واژههای همآوا
-
فارغ
لغتنامه دهخدا
فارغ . [ رِ ] (اِ) فرصت یافتن . || سرور قلب . || باد سرد تابستان . (برهان ).
-
فارغ
لغتنامه دهخدا
فارغ . [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است . رجوع به فارع شود.
-
فارغ
لغتنامه دهخدا
فارغ . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فُروغ و فَراغ . پردازنده از کاری . (منتهی الارب ). دست ازکارکشیده . پرداخته . || خلاص شده و آزادگشته و نجات یافته . || به مجاز، بریده و صرف نظرکرده : هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم حرص را دادن تبری برنتابد بیش از...
-
جستوجو در متن
-
فرق
لغتنامه دهخدا
فرق . [ ف ُ رُ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارق و فریق و افرق . (منتهی الارب ). به سکون راء است . رجوع به فارق و فریق و افرق شود.
-
فارقة
لغتنامه دهخدا
فارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث فارق . رجوع به فارق شود.- علامت فارقة ؛ نشانه ای که برای امتیاز دو چیزدر میان آنها گذارند. در همین لغت نامه منظور از فارقه دو خط عمودی است که معانی مختلف یک لغت را از یکدیگر جدا میکند بدینسان : ||
-
فرق
لغتنامه دهخدا
فرق . [ ف ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارق . (منتهی الارب ).
-
فوارق
لغتنامه دهخدا
فوارق . [ف َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارق . (منتهی الارب ). اقرب الموارد فوارق را جمع فارقة دانسته و درست تر مینماید.
-
جداکننده
لغتنامه دهخدا
جداکننده . [ ج ُ ک ُ ن َن ْ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) تفریق کننده . || منفصل کننده . از هم سواکننده . || علیحده کننده . || حل کننده . (از ناظم الاطباء). فارق . بائن .
-
احیر
لغتنامه دهخدا
احیر. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) متحیرتر.- امثال : احیر من اللیل . احیر من ضب ّ ؛ لانه اذا فارق جحره لم یهتد للرجوع . احیر من ورل ؛ و هو دابَّة مثل الضب ّ یوصف بالحیرة. (مجمع الامثال میدانی ).احیر من ید فی رحم .
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن ذکوان مکنی به ابوجمعه معروف به راویه ٔ کثیرعزه از شعرای اموی است و او راست :أبائنة سعدی ؟ نعم ستبین !کما انبت من حبل القرین قرین اء اًن زم أجمال و فارق جیرةو صاح غراب البین أنت حزین کانک لم تسمع ولم ترقبلهاتفرق أحباب لهن ...
-
لکام
لغتنامه دهخدا
لکام .[ ل ُ ] (اِخ ) (جبل الَ ...) نام کوهی است که در محاذی حمات شیزر و افامیة و شمال آن کشیده شده است تابه صهیون و منتهی شود به انطاکیه و بعضی گویند کوهی است در ملک شام . (از برهان ). نام کوهی است به شام که ثغر ملطیه بدین سوی آن است . (حدود العالم )...
-
اسم جنس
لغتنامه دهخدا
اسم جنس . [ اِ م ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب کشاف گوید: در نزد نحویان آن اسم باشد که بر همه ٔ افرادی که ماهیت مشترک دارند اطلاق گردد، خواه از راه شمول و خواه از راه بدلیت ، خواه اسم ذات باشد مانند: صُرَد و خواه اسم معنی باشد مانند: هدی ، خو...