کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فارغة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فارغة
لغتنامه دهخدا
فارغة. [ رِ غ َ ] (ع ص ) مؤنث فارغ . رجوع به فارغ شود. || (اِ) فاغیه .(فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فاغیه و فاغره شود.
-
واژههای همآوا
-
فارقة
لغتنامه دهخدا
فارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث فارق . رجوع به فارق شود.- علامت فارقة ؛ نشانه ای که برای امتیاز دو چیزدر میان آنها گذارند. در همین لغت نامه منظور از فارقه دو خط عمودی است که معانی مختلف یک لغت را از یکدیگر جدا میکند بدینسان : ||
-
جستوجو در متن
-
فارعة
لغتنامه دهخدا
فارعة. [ رِ ع َ ] (اِخ ) الثقفیة. مادر حجاج بن یوسف . مسعودی او را فارغه (با غین نقطه دار) خوانده است . رجوع به مروج الذهب مسعودی ، و حجاج بن یوسف در همین لغت نامه شود.
-
غریفة
لغتنامه دهخدا
غریفة. [ غ َ ف َ ] (ع اِ) درختان بسیار درهم پیچیده از هر جنسی . || نعل . یا نعل کهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفش . (ناظم الاطباء). || دوال پاره که از قبضه ٔ شمشیر آویزان باشد به قدر یک وجب مزین به زر و گوهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوستی است ...
-
هرنوه
لغتنامه دهخدا
هرنوه . [ هََ ن ُ وَ ] (اِ) میوه ٔ درخت عود است و آن کوچکتر از فلفل و به زردی مایل است . بوی عود می کند. طبیخ وی بول را براند و سنگ مثانه را بریزاند. (برهان ). قرنوه . (ابن بیطار). ابوسهل گوید: فاغره ٔ هندی است و صحیح آن است که :آن دانه ای است که به ...
-
فاغرة
لغتنامه دهخدا
فاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف ). به فارسی فاخره و کبابه ٔ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا ...
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم ال...
-
حجاج
لغتنامه دهخدا
حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن یوسف بن الحکم بن عقیل بن مسعودبن عامربن معتب بن مالک بن کعب بن عمروبن سعدبن عوف بن قسی ، و هو ثقیف . مکنی به ابومحمد. ابن خلکان گوید: ابن کلبی وی را در جمهرة النسب یاد کرده گوید: منبه بن به نبیت قسی را بزاد و چنانکه گو...