کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاخر
لغتنامه دهخدا
فاخر. [ خ ِ ] (اِخ ) امام فاخربن معاذ. یکی از مشاهیر سیستان در زمان سلطان مسعود غزنوی بوده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 362 و 367 شود.
-
فاخر
لغتنامه دهخدا
فاخر. [ خ ِ ] (اِخ ) نام شاعری است . رجوع به فاخری شود.
-
فاخر
لغتنامه دهخدا
فاخر.[ خ ِ ] (ع ص ) نازنده . (منتهی الارب ). || بهترین هر چیزی . گرانمایه . (منتهی الارب ) : آستین نسترن پر بیضه ٔ عنبر شوددامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود. منوچهری .شادمانی بدان که ت از سلطان خلعتی فاخر آمد و منشور. ناصرخسرو.رسول را بیاورید و خلعتی ...
-
جستوجو در متن
-
استفخار
لغتنامه دهخدا
استفخار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیز فاخر خواستن . || فاخر خریدن . (منتهی الارب ).
-
مستفخر
لغتنامه دهخدا
مستفخر. [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استفخار. چیز فاخر خواهنده و فاخر خریدکننده . (ازمنتهی الارب ). چیز فاخری خرنده یا چیزی را فاخر بشمار آرنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استفخار شود.
-
فاخز
لغتنامه دهخدا
فاخز. [ خ ِ ] (ع اِ) خرمای بیدانه . (ناظم الاطباء). رجوع به فاخر شود.
-
کابوشک
لغتنامه دهخدا
کابوشک . [ ش َ ] (اِ) کابوسک : فاخر؛ خرما کابوشک . (مهذب الاسماء).
-
ارموی
لغتنامه دهخدا
ارموی . [ اُ م َ وی ی ] (اِخ ) رجوع به صفی الدین عبدالمؤمن فاخر... شود.
-
لوکس
لغتنامه دهخدا
لوکس . (فرانسوی ، اِ) تجمل و زیبائی بسیار در لباس ، اشیاءمنزل و غیره . || (ص ) عالی . فاخر. زیبا.
-
خوش پزی
لغتنامه دهخدا
خوش پزی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (حامص مرکب ) خوش لباسی . حالت با لباسهای فاخر بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
زایر
لغتنامه دهخدا
زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی ، از اﷲآباد هند است و در 1164 م . وفات یافته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن معمر فاخر قرشی اصفهانی . محدّث است . او راست : کتاب مسند و کتاب جامعالعلوم .
-
بزجامه
لغتنامه دهخدا
بزجامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فاخر و متاع ذیقیمت . (فرهنگ شعوری ). لباس باشکوه و گرانبها. (ناظم الاطباء). رجوع به بَزّ شود.
-
خوش پز
لغتنامه دهخدا
خوش پز. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) خوش لباس . با لباسهای فاخر. مقابل بدپز. (این کلمه از خوش فارسی و پز فرانسه ساخته شده است ).