کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاختة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم ، ام هانی خواهر علی ، و به کنیتش بیشتر معروف است . گفته اند نام اصلی او هنده بوده . (الاصابة ج 8 ص 154).
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر ابوهاشم بن عتبةبن ربیعه و همسر یزیدبن معاویه ، خلیفه ٔ معروف و بزه کار اموی . یزید را از این زن دو فرزند بنام معاویه و خالدبوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 130 شود.
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزیزالقرشیة الاسدیة که پس از مرگ پدر تحت حمایت و سرپرستی صفوان بن امیه بود. رجوع به الاصابة ج 8 ص 154 شود.
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر خارجةبن زیدبن ابی زهیر انصاری ، همسر ابوبکر صدیق . دارقطنی او را در کتاب الاخوة نام برده است . (الاصابة ج 8 ص 154).
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر عمرو الزهریه ، خاله ٔ پیامبر. رجوع به الاصابة ج 8 ص 154 شود.
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر غزوان و همسر عثمان معروف . وی یکی از هشت زنی بوده است که عثمان به خانه ٔ خویش آورد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 154 شود.
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر قرطةبن عبدعمروبن نوفل عبدمناف قرشی ، همسر معاویةبن ابی سفیان . پدر او را در میان معاصران محمدبن عبداﷲ نام نبرده اند. زبیربن بکار گوید: معاویه ابتدا با کنود دختر قرطه و سپس با خواهرش فاخته ازدواج کرد. درباره ٔ پدر فاخته تنها...
-
فاختة
لغتنامه دهخدا
فاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دخترابواحیحة، سعیدبن العاص بن امیه ، همسر ابوالعاص بن الربیع. ابوالعاص او را پس از زینب دختر پیغمبر تزویج کرد و او دختری بنام مریم آورد. (الاصابة ج 8 ص 144).
-
واژههای مشابه
-
فاخته
لغتنامه دهخدا
فاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از کبوتر کوچ...
-
فاخته
لغتنامه دهخدا
فاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی ، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان ). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز : بلبل از اوراق گل کرده درست منطق الطیر و اصول فاخته . ژاله (از آنندراج ).آن را به انواع گوناگون ِ فاخت...
-
نوای فاخته
لغتنامه دهخدا
نوای فاخته . [ ن َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از هفده قال موسیقیان که آن را سور فاخته نیز گویند. (غیاث اللغات ).
-
فاخته ضرب
لغتنامه دهخدا
فاخته ضرب .[ ت َ / ت ِ ض َ ] (اِ مرکب ) ضرب فاخته . یکی از اصول هفده گانه ٔ موسیقی . رجوع به فاخته و اصول فاخته شود.
-
فاخته رو
لغتنامه دهخدا
فاخته رو. [ ت َ / ت ِ رَ / رُو] (نف مرکب ) آنچه مانند فاخته راه رود : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فرّ همای .نظامی .
-
فاخته طوق
لغتنامه دهخدا
فاخته طوق . [ ت َ / ت ِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) آنچه او را طوقی چون فاخته بر گردن باشد : فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .سوزنی .