کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاحشگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاحشگی
لغتنامه دهخدا
فاحشگی . [ ح ِ ش َ / ش ِ ] (حامص ) زناکاری زنان . عمل فاحشه . || فضیحت و رسوایی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خودفروشی کردن
لغتنامه دهخدا
خودفروشی کردن . [خوَدْ / خُدْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکبر کردن . بخودلاف زدن .درباره ٔ خود سخنان مدح آمیز گفتن . || فاحشگی کردن . خود را برای فحشا بدیگران فروختن .
-
قاذورة
لغتنامه دهخدا
قاذورة. [ رَ ] (ع ص ) مرد بدخوی و غیرتمند. || مردی که مکروه و ناخوش دارد چیزی را پس نخورد آن را. || مردناآمیزنده به مردم از بدخوئی . || شتر که در کرانه فروخوابد از شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (اِمص ) پلیدی و نجاست .(آنندراج )....
-
لنبان
لغتنامه دهخدا
لنبان . [ لَم ْ ](ص ، اِ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندازد. (برهان ). صاحب آنندراج گوید: لنبان ترکیبی است از لَن به معنی آلت تناسل رجال و دیگر بان که افاده ٔ م...
-
کنغالگی
لغتنامه دهخدا
کنغالگی . [ ک َ ل َ ] (حامص )فاحشگی . روسپی گری . (فرهنگ فارسی معین ) : کنون کان ماه راایزد به من دادنخواهم کو بود در ماه آبادکه آنجا پیر و برنا شادخوارندهمه کنغالگی را جان سپارند . (ویس و رامین از فرهنگ فارسی معین ). || غلام بارگی و شاهدبازی . (فرهن...
-
صورت
لغتنامه دهخدا
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی همچون شمنی چینی بر صورت فرخار. (منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غری...
-
خانواده
لغتنامه دهخدا
خانواده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاندان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دودمان . خیل خانه . (ناظم الاطباء). تبار. دوده : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرمت بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور. سوزنی . || اهل خانه . اهل البیت . (ناظم الاطباء).تاری...