کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاثور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاثور
لغتنامه دهخدا
فاثور. (اِخ ) نام موضعی است در نجد، و نام آن در اشعار لبید و ابن مقبل آمده است . (از معجم البلدان ).
-
فاثور
لغتنامه دهخدا
فاثور. (ع اِ) تشت یا تشتخان یا خوان ، از سنگ رخام یا از سیم یا زر. (منتهی الارب ). در نزد عامه به طشتخان معروف است . گویند: وی واسعالفاثور است . (از اقرب الموارد). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ). قرص خورشید. گویند: انجلی فاثور عین الشمس . (اقرب الم...
-
جستوجو در متن
-
طشتخوان
لغتنامه دهخدا
طشتخوان . [ طَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) تشتخوان . دیسق . (دهار). فاثور. (ربنجنی ): دیسق ؛ خوان نقره یا معرب طشتخوان است . (منتهی الارب ). سینی . مجموعه . رجوع به تشتخوان شود.
-
پاتیله
لغتنامه دهخدا
پاتیله . [ ل َ/ ل ِ ] (اِ) طنجیره . (فرهنگ اسدی ). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه . فاثور. (منتهی الارب ). طنجره . (اوبهی ). طنجیر. تیان . پاتله . هیطله . دیگ حلواپزان : خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست .طیان مرغزی .
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...