کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فائق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فائق
لغتنامه دهخدا
فائق . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 420 شود.
-
فائق
لغتنامه دهخدا
فائق . [ ءِ ] (ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : عصاره ٔ نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ). || شکافنده . (آنندراج ). || (اِ) پیوند سر با گردن . (منتهی الارب ). || (ص ) مسلط. چیره : زن که فائق...
-
واژههای مشابه
-
فائق آمدن
لغتنامه دهخدا
فائق آمدن . [ ءِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . برتری یافتن . رجوع به فائق و فائق شدن شود.
-
فائق شدن
لغتنامه دهخدا
فائق شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فائق آمدن . فائق گشتن . رجوع به فائق آمدن شود.
-
جستوجو در متن
-
فائقة
لغتنامه دهخدا
فائقة. [ ءِ ق َ ] (ع ص )مؤنث فائق . زنی که فائق باشد. رجوع به فائق شود.- فائقةالجمال ؛ آنکه در خوبی و زیبایی سر است .
-
فایق
لغتنامه دهخدا
فایق . [ی ِ ] (ع ص ) فائق . برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.
-
راجح شدن
لغتنامه دهخدا
راجح شدن . [ ج ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افزون و فائق شدن . (آنندراج ). ترجیح .
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هَِ ] (ع ص ) شتر لائق و فائق ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شتر پیه ناک و فائق در رفتار. (از معجم متن اللغة).
-
دو آمدن
لغتنامه دهخدا
دو آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
-
دوآمدن
لغتنامه دهخدا
دوآمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
-
فوقة
لغتنامه دهخدا
فوقة. [ ف َ وَ ق َ ] (ع اِ) ادیبان و خطیبان . (منتهی الارب ). ج ِ فائق است . (اقرب الموارد).
-
سزار
لغتنامه دهخدا
سزار. [ س ِ ] (اِخ ) ژول . سردار معروف رومی که از سال 44 تا 101ق .م . در رم حکومت کرد. وی مردی فصیح با قدرت و باسیاست بود. در تمام جنگها و ستیزه ها که کرد فائق شد.
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت فائق . راویة من راویات الحدیث . روت حدیثاً واحداً. (اعلام النساء ج 4 ص 336).