کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیژیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیژیدن
لغتنامه دهخدا
غیژیدن . [ دَ ] (مص ) (از: غیژ + یدن ، پسوند مصدری ) بمعنی خیزیدن است . (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل . (برهان قاطع) (آنندراج ). برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود...
-
واژههای مشابه
-
بیرون غیژیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون غیژیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خیزیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
پس غیژیدن
لغتنامه دهخدا
پس غیژیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی عقب غیژیدن .
-
جستوجو در متن
-
غیژش
لغتنامه دهخدا
غیژش . [ ژِ ] (اِمص ) از غیژیدن . عمل غیژیدن . خزیدن و بر شکم راه رفتن . رجوع به غیژیدن شود.
-
برغیژیدن
لغتنامه دهخدا
برغیژیدن .[ ب َ دَ ] (مص مرکب ) غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
غیژان
لغتنامه دهخدا
غیژان . (نف ، ق ) غیژنده . خزنده و بر شکم رونده . رجوع به غیژیدن شود: حابی ؛ تیری که بر زمین غیژان رسد بر نشانه . ضد زاهق . (منتهی الارب ). || در حال غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
غیزیدن
لغتنامه دهخدا
غیزیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی غیژیدن است . در منتهی الارب آمده : شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظای آن . رجوع به غیژیدن شود.
-
مزاحف
لغتنامه دهخدا
مزاحف . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَزحَف ، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران . مزاحف الحیّات ؛ جای های غیژیدن ماران . مزاحف السحاب ؛ جای های افتادن قطره های باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
غیژنده
لغتنامه دهخدا
غیژنده . [ ژَ دَ / دِ ] (نف ) خزنده . بر شکم یا روی چهار دست و پا راه رونده . غیژان . رجوع به غیژیدن شود.
-
کون سره
لغتنامه دهخدا
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین . غیژیدن در حال نشسته بودن ، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط...
-
غیژ
لغتنامه دهخدا
غیژ. (اِ صوت ) در تداول عوام ، آواز طولانی تند رفتن چیزی سخت در هوا مانند آواز سنگ فلاخن .(از فرهنگ نظام ). حکایت صوت گلوله ٔ تفنگ و امثال آن گاه شکافتن هوا. غژ. رجوع به غژ شود. || (فعل امر) فعل امر از غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
-
مزحف
لغتنامه دهخدا
مزحف . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای غیژیدن مار. ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جای افتادن قطره ٔ باران . ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء).
-
لوکیدن
لغتنامه دهخدا
لوکیدن . [ دَ ] (مص ) غیژیدن . کون خیزه کردن . درشت و ناهموار رفتن . (جهانگیری ). خزیدن . درشت و ناهموار به راه رفتن . با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلان را نیز گویند. (برهان ).