کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیلان سمرقندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیلان سمرقندی
لغتنامه دهخدا
غیلان سمرقندی . [ غ َ ن ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) رجوع به غیلان السمرقندی شود.
-
واژههای مشابه
-
غیلان دمشقی
لغتنامه دهخدا
غیلان دمشقی . [ غ َ ن ِ دِ م َ ] (اِخ ) رجوع به غیلان بن مسلم شود.
-
غیلان قدری
لغتنامه دهخدا
غیلان قدری . [ غ َ ن ِ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع به غیلان بن مسلم شود.
-
غیلان موسوس
لغتنامه دهخدا
غیلان موسوس . [غ َ ن ِ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) رجوع به غیلان الموسوس شود.
-
غیلان السمرقندی
لغتنامه دهخدا
غیلان السمرقندی . [ غ َ نُس ْ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) یکی از کبار مشایخ که در معارف صاحب سخن بود و با جنید صحبت داشت واز او طریقت گرفته بود. از سخنان اوست : عارف از حق به حق نگردد، عالم از دلیل به حق ، و صاحب وجد از هر دو مستغنی است . (از نفحات الانس جا...
-
غیلان المقری
لغتنامه دهخدا
غیلان المقری . [ غ َ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوضمره . تابعی است . رجوع به ابوضمره شود.
-
غیلان الموسوس
لغتنامه دهخدا
غیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با کس نمی آمیخت و از کس چیزی نمی پذیرفت و کس نمی دید که او چه میخورد. محمدبن السمین گویند: غ...
-
ام غیلان
لغتنامه دهخدا
ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (اِخ ) دوسیه . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 265 شود.
-
ام غیلان
لغتنامه دهخدا
ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) درخت خار داری است . در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصاره ٔ ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و...
-
جستوجو در متن
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س َ م َ ] (ع اِ) افسانه . (برهان ). حدیث لیل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنرنکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری .برنه بکفم که کار عالم سمر است بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است . خیام .نام وصیتت رونده همچو مثل ...