کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیر برجسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
من غیر
لغتنامه دهخدا
من غیر. [ م ِ غ َ ] (حروف جر + اسم ) کلمه ٔ نفی یعنی بدون و بجز. (ناظم الاطباء).
-
ابوبنات غیر
لغتنامه دهخدا
ابوبنات غیر. [ اَ بو ب َت ِ غ َ ] (ع ص مرکب ) سخت دروغزن . کذّاب . (المزهر).
-
بنات غیر
لغتنامه دهخدا
بنات غیر. [ ب َ ت ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) کذب . باطل . || دواهی . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
برجستگی
لغتنامه دهخدا
برجستگی . [ ب َ ج َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ). برجسته بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || جهندگی . (ناظم الاطباء). || (اِ) بلندی . (فرهنگ فارسی معین ).- برجستگی های بدن ؛ نقاطی از بدن که برجسته نماید مانند پستان . (فرهنگ فارسی معین ).|| طاول و بثره و جوشش...
-
گندی
لغتنامه دهخدا
گندی . [ گ ُ ] (اِخ ) یکی از خانواده های برجسته ٔ فلورانس که پل دُ گندی کشیش رتز از ایشان بود.
-
برجسته
لغتنامه دهخدا
برجسته . [ ب َ ج َ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) با افراز برآمده . (ناظم الاطباء). || جسته و جهیده . || چست و چالاک .(فرهنگ فارسی معین ). || مناسب و لایق . (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی . (فرهنگ فارسی معین ). باموقع. (ناظم الاطباء). || شخص م...
-
ژان ژئومتر
لغتنامه دهخدا
ژان ژئومتر. [ ژِ ءُ م ِ ] (اِخ ) شاعر بیزانسی در قرن دهم میلادی . او یکی از شخصیت های برجسته ٔ ادبیات بیزانس است .
-
ورجسته
لغتنامه دهخدا
ورجسته . [ وَ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی است از ورجستن . برجسته و برآمده . (ناظم الاطباء). رجوع به ورجستن شود.
-
ورغلنبیدن
لغتنامه دهخدا
ورغلنبیدن . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ ] (مص مرکب ) برجسته شدن . برآمدن . بالا آمدن . آماس کردن . || (تداول عامه ) در زمانی کوتاه مالی فراوان اندوختن . به سرعت ترقی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ورغلنبیده
لغتنامه دهخدا
ورغلنبیده . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) برجسته . بالاآمده : چشمهای ورغلنبیده .
-
هرکولة
لغتنامه دهخدا
هرکولة. [ هَِ ک َ ل َ ] (ع ص ) دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار بزرگ سرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دختر چاق برجسته سرین و ابوعبیده گوید: الضخمة الاوراک . (اقرب الموارد).
-
همبه
لغتنامه دهخدا
همبه . [ هَُ ب َ / ب ِ ] (اِ) در تداول ، شکم یا هر چیز برجسته و پیش آمده : همبه اش بالا آمده ؛ آبستن است . (یادداشت مؤلف ).
-
تتردن
لغتنامه دهخدا
تتردن . [ ت ِ رُ دُ ](اِ) نوعی ماهی که شکم آن برجسته و متورم است و در آبهای گرم زندگی میکند.
-
بالابرآمده
لغتنامه دهخدا
بالابرآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صعودکرده . متصاعدشده . || مرتفع. برجسته . (ناظم الاطباء).