کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غیب نما
لغتنامه دهخدا
غیب نما. [ غ َ / غ ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) یا غیب نمای . آنچه غیب را نشان دهد. نشان دهنده ٔ نهان . رجوع به غَیب و غیب نمای شود.
-
غیب نمای
لغتنامه دهخدا
غیب نمای . [ غ َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) رجوع به غیب نما شود : دلی که غیب نمای است و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد. حافظ.باقی آنچه ضمیر منیر و رأی غیب نمای اقتضا میکند... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 52).ای امیر عرب ای کآینه ٔ غیب ن...
-
هاتف غیب
لغتنامه دهخدا
هاتف غیب . [ ت ِ ف ِ غ َ / غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی فرشته ای است که از عالم غیب آواز دهد و این اسم فاعل است از هتف که به معنی آواز دادن است . ازکشف و منتخب و لطایف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرشته ای که از عالم غیب آواز دهد. (ناظم الا...
-
شاه غیب
لغتنامه دهخدا
شاه غیب . [ غ ِ] (اِخ ) دهی از دهستان درزو سایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. دارای 196 تن سکنه . آب آن از چاه و باران . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
غیب و ناغافل
لغتنامه دهخدا
غیب و ناغافل . [ غ َ / غ ِ ب ُ ف ِ ](ق مرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، بمعنی ناگهان .
-
جستوجو در متن
-
غیاب
لغتنامه دهخدا
غیاب . (ع اِ) ج ِ غَیب . (منتهی الارب ). ج ِ غَیب ، بمعنی پیه رقیق . (از اقرب الموارد). رجوع به غَیب شود.
-
غیبگویی
لغتنامه دهخدا
غیبگویی . [ غ َ / غ ِ ] (حامص مرکب ) عمل شخص غیبگو. خبر دادن از نهان . گفتن غیب . پیشگویی . رجوع به غَیب و غیبگو شود.
-
نامرئی
لغتنامه دهخدا
نامرئی . [ م َ ] (ص مرکب ) نامشهود. لایری . غیرمرئی . ناپیدا. نادیده . || غیب . نادیدنی . رؤیت ناشدنی . رؤیت ناپذیر.- نامرئی شدن ؛ غیب شدن . غایب شدن .
-
غیبخانه
لغتنامه دهخدا
غیبخانه . [غ َ / غ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نهانخانه . (آنندراج ). خانه ٔ غیب . عالم غیب . رجوع به غَیب شود : چو نور شمع ز فانوس در تجلی بودفروغ حسن تو از غیبخانه ٔ تقدیر.میرزا طاهر وحید (ازآنندراج ).
-
غیبگو
لغتنامه دهخدا
غیبگو. [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) غیبگوی . کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام ). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید.خبردهنده از غیب و نهان . رجوع به غیب شود. || رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن ...
-
غیوب
لغتنامه دهخدا
غیوب . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به غیب شود.- علام الغیوب ؛ داننده ٔ نهانیها. داننده ٔ غیبها. نامی از نامهای خدای تعالی .
-
مغاب
لغتنامه دهخدا
مغاب . [ م َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . غیب . غیبت . غیاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غیاب و غیب شود.
-
غیبدان
لغتنامه دهخدا
غیبدان . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه غیب و نهان را داند. عالم الغیب . (آنندراج ). داننده ٔ غیب . رجوع به غَیب شود. || (اِخ ) صفت خدای تعالی . خدا : در این بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت غیبدان را. ناصرخسرو.بر خاطر گشاده و روشن ضمیر توپوش...
-
ملهم
لغتنامه دهخدا
ملهم . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است . (غیاث ) (آنندراج ). الهام کننده و در دل افکننده . (ناظم الاطباء). آنکه الهام کند : کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست .جمال الدین عب...
-
نظام الدین
لغتنامه دهخدا
نظام الدین . [ ن ِ مُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) دست غیب شیرازی . رجوع به نظام شیرازی شود.