کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. (ع اِ) ج ِ غَور، بمعنی عمق و حالت چیزی که قابل فهم و حدس نیست ، مانند: اسرار و نقشه ها. (دزی ج 2 ص 230). رجوع به غَور شود.
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. (ع مص ) خواربار آوردن و سود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خواربار آوردن جهت اهل خود. غیرَت دادن و خواربار آوردن . || درآمدن در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن درچیزی . (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). غروب آفتاب . (از اقرب ال...
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. [ ] (هندی ، اِ) علم حساب غیار. کلمه ٔ هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمدبن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت ، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است . (از طبقات الامم ).
-
واژههای مشابه
-
ام غیار
لغتنامه دهخدا
ام غیار.[ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) قضا و قدر. (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) درب القیار. محله ای است بزرگ و مشهور ببغداد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) مشرعةالقیار. آب خوری است به کرانه ٔ فرات . (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) موضعی است بین رقة و رصافه هشام بن عبدالملک . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ )چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) قیرفروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).صاحب القیر. دارای قیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سازنده یا فروشنده ٔ قیر. (از معجم البلدان ).
-
قیعر
لغتنامه دهخدا
قیعر. [ ق َ ع َ ] (ع ص ) کسی که از بیخ حلق سخن گوید. (از اقرب الموارد). || مرد لب پیچنده وقت سخن . (منتهی الارب ). مرد پیچنده لب در وقت سخن گفتن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
یهودیانه
لغتنامه دهخدا
یهودیانه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند یهودی . همچون یهود. || (اِ مرکب ) یهودانه . پاره ٔ زردی که یهودیان برای تمیز بر دوش خود می دوختند. غیار. عسلی : گردون یهودیانه به کتف کبود خویش آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند. خاقانی .و رجوع ب...
-
رشک خوردن
لغتنامه دهخدا
رشک خوردن . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رشک آوردن . رشک آمدن . رشک ورزیدن : غِیار. غَیْرَة. غَیْر. (منتهی الارب ) : رشک رقیب می خورم لیک عوض نمی کنم با لب خنده خیز او دیده ٔ گریه زای را. ظهوری (از آنندراج ).و رجوع به رشک آوردن و رشک آمدن و رشک ...