کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (اِخ ) نام رودی است در دوزخ نعوذ باللّه . (مهذب الاسماء). نام وادیی است در دوزخ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). وادیی است در دوزخ یا جویی است در آن . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ) : فسوف یلقون غیاً. (قرآن 59/19). رجوع به معنی...
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی : فسوف یلقون غیاً (قرآن 59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی و ناامیدی یا به کیفر و عذاب میرس...
-
واژههای همآوا
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی ٔ. [ ق َی ْءْ ] (ع مص )برانداختن از گلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به قی شود. || بیرون آوردن خون . (از اقرب الموارد). قأت الطعنة الدم ؛ اخرجته و الارض ُ الکماة اخرجتها و اظهرتها. || مردن . قاء نفسه ؛ مات . مثل لفظ نفسه . (...
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی . [ ق َ / ق ِ ] (ازع ، اِمص ) استفراغ کردن . بیرون ریختن محتویات معده از راه دهان . شکوفه . (فرهنگ فارسی معین ) : دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال کفن خود تند این را به دهان آن از قی . انوری (از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به قی ٔ شود.|| (اِ) مواد...
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی . [ قی ی ](ع ص ، اِ) (از قوی ) زمین خالی . || بیابان بی آب و گیاه . || (مص ) خالی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رج__وع به قوایه شود.
-
جستوجو در متن
-
غیة
لغتنامه دهخدا
غیة. [ غی ی َ ] (ع اِ) رجوع به غَیَّة شود.
-
یوغی
لغتنامه دهخدا
یوغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یوغه که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
-
نابغی
لغتنامه دهخدا
نابغی . [ ب ِ غی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به نابغة. (الانساب سمعانی ).
-
اثلغی
لغتنامه دهخدا
اثلغی . [ اَ ل َ غی ی ] (ع اِ) نره .
-
صبغی
لغتنامه دهخدا
صبغی . [ ص َ غی ی ] (ع ص نسبی ) رنگ فروش . (مهذب الاسماء).
-
ابن بغیه
لغتنامه دهخدا
ابن بغیه . [ اِ ن ُ ب َ غی ی َ ] (ع ص مرکب ) حَذِر. زیرک .
-
رغیب
لغتنامه دهخدا
رغیب . [ رِغ ْ غی ] (ع ص ) مرد بسیارخوار و حریص و آزمند. برای مبالغه تشدید گرفته است . (از ناظم الاطباء).
-
شغیر
لغتنامه دهخدا
شغیر. [ ش ِغ ْ غی ] (ع ص ) بدخوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).