کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غُل و زنجیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غل
لغتنامه دهخدا
غل . [ غ ُ ] (اِ) مخفف غول که دیو بیابانی است . (آنندراج ). رجوع به غول شود. || مخفف غُل ّ. رجوع به غُل ّ شود. || اره . || غلغله . (ناظم الاطباء).
-
غل غل جوشیدن
لغتنامه دهخدا
غل غل جوشیدن . [ غ ُ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
-
غل خوردن
لغتنامه دهخدا
غل خوردن . [ غ ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیزی مدور. غلت خوردن . غلطان رفتن . غلطیدن . گلیدن . تدحرج : غل خوردن توپ ، گردو، گلوله روی زمین .
-
غل زدن
لغتنامه دهخدا
غل زدن . [ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با حبابهای بزرگ که بر روی آب آید.
-
موشه غل
لغتنامه دهخدا
موشه غل . [ ش َ / ش ِ غ ُ ] (اِ مرکب ) تله موش . (در لهجه ٔ قزوین ) موش آغل . (یادداشت لغت نامه ).
-
جستوجو در متن
-
کاماکسوس
لغتنامه دهخدا
کاماکسوس .(اِخ ) یکی از پادشاهان کوچک هند که در حمله ٔ اسکندر وی را به غل و زنجیر کشیدند و نزد اسکندر بردند. (ایران باستان ج 2 ص 1785).
-
پاوند
لغتنامه دهخدا
پاوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) بندی که بر پای نهند. بندی باشد که در پای گناهکاران و مجرمان گذارند. (برهان ). مطلق بندی که بر پای گناهکاران نهند و پابند مغیر آن است نه لغتی در آن . (رشیدی ). پابند. کند. کنده . زنجیر. زاولانه : ایزد ما را و شما را نگاهدارد ا...
-
مغلول
لغتنامه دهخدا
مغلول .[ م َ ] (ع ص ) غل نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در گردن وی غل نهاده باشند. (ناظم الاطباء). طوق تعذیب در گردن انداخته شده . (غیاث ). به غل کرده . بندی .بسته شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شنید این سخن دزد مغلول و گفت تو باری ز غم...
-
واک
لغتنامه دهخدا
واک . (اِ) پرنده ای است کبودرنگ و اکثر در کنارهای آب نشیند و معرب آن واق است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). اسم طایری است از طیور آبی که در کناره ٔ آب می باشد خاکستری رنگ مایل به سیاهی و مخلوط...
-
سلیمان میرزا
لغتنامه دهخدا
سلیمان میرزا. [ س ُ ل َ ] (اِخ ) از رؤسای معروف انقلابیون بود. وی چند دوره از وکلای حزب دموکرات در مجلس و یک بار هم دردوره ٔ ریاست وزرائی سردار سپه به وزارت معارف منصوب گردید. وی پسر مرحوم محسن میرزای کفیل الدوله و نواده ٔ محمد طاهرمیرزا مترجم معروف...
-
ساگارت
لغتنامه دهخدا
ساگارت . (اِخ ) از اقوام باستانی ایران و بنوشته ٔ هرودت یکی از سه طایفه ٔ چادرنشین پارسی تابع شاهنشاهی هخامنشی است . آنان بزبان پارسی سخن میگفتند لباس شان چیزی بود بین لباس پارسیها و پاکیتکها. ساگارتیان هشت هزار تن سپاهی بدولت هخامنشی میدادند. آنان ا...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) یوسف بن یحیی المصری البویطی . صاحب امام شافعی . ابن خلکان گوید: او در حیات امام شافعی واسطةالعقد جماعت و گرامی ترین اصحاب وی و مختص ّ امام بود و پس از وفات شافعی قائم مقام درس و فتوای شافعی هم او بود. احادیث نبویه را ا...
-
تمیریس
لغتنامه دهخدا
تمیریس . [ ت ُ ] (اِخ ) ملکه ٔ سیته (قوم بربر باستانی ساکن شمال شرقی اروپا و شمال غربی آسیا). درقرن ششم پیش از میلاد مسیح که پسرش بدست کورش کبیر گرفتار و کشته شد و تمیریس به پادشاه پارسها حمله کردو او را اسیر ساخت و دستور داد سرش را بریده در خیکی پر ...
-
حاوی سنندجی
لغتنامه دهخدا
حاوی سنندجی . [ ی ِ س َ ن َن ْ دَ ] (اِخ ) حسینقلی خان بن امان اﷲخان . وی والی کردستان بوده ، فضل و دانش و حسب و نسب و همت و حشمت را جامع گشته در زمان فترت کردستان در ملک بابان سکونت جسته و هم در ریعان شباب در سنه ٔ 1263 هَ . ق . درگذشته . در نظم و ن...