کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غُلام و چاکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غلام ابن الابواری
لغتنامه دهخدا
غلام ابن الابواری . [ غ ُ م ِ اِنُل ْ اَب ْ ] (اِخ ) صیرفی . صاحب اخبارالراضی داستانی از او آورده است . رجوع به اخبار الراضی ص 276 شود.
-
غلام ابی الجیش
لغتنامه دهخدا
غلام ابی الجیش . [ غ ُ م ِ اَ بِل ْ ج َ ] (اِخ ) ظاهراً لقب ناشی ٔ صغیرابوالحسین علی بن وصیف است . رجوع به فهرست ابن الندیم چ 1 مصر ص 252 شود.
-
غلام قره واش
لغتنامه دهخدا
غلام قره واش . [ غ ُ ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از اتباع است ، مرکب از غلام به معنی عبد + قره واش ترکی به معنی کنیز سیاه .
-
جستوجو در متن
-
خدمتکار
لغتنامه دهخدا
خدمتکار. [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) خدمتگار. پرستار. نوکر. چاکر. بنده . چاکر اعم از کنیز و غلام . بلون . (از برهان قاطع). زوار. زواه . زاور. زواره . (از ناظم الاطباء). بنده . خادم . خدمتگر. گماشته . ملازم . (آنندراج ) (یادداشت بخط مؤلف ). تُؤّثور. (از ...
-
چاکر
لغتنامه دهخدا
چاکر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوکر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). ملازم . (آنندراج ). خادم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). مستخدم . گماشته . مزدور. اجیر. کسی که با گرفتن حقوق خدمت بدیگری کند. (فرهنگ نظام ) : کون چو دفنو...
-
هبانق
لغتنامه دهخدا
هبانق . [ هَُ ن ِ ] (ع اِ) چاکر و خدمتکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلام بچه . خدمتکار. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هُبنُق . هَبنیق . هُبنوق . هَبَینَق . ج ، هَبانِق ، هَبانیق .
-
هبنوق
لغتنامه دهخدا
هبنوق . [ هَُ ] (ع اِ) خدمتکار و چاکر. (منتهی الارب ). خدمتکار از غلام بچگان . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هُبنُق . هَبنیق . هِبنیق . هَبَینَق . هُبانِق . ج ، هبانق ، هبانیق . (معجم متن اللغة).
-
هبینق
لغتنامه دهخدا
هبینق . [ هََ ب َ ن َ ] (ع اِ) خدمتکار و چاکر. (منتهی الارب ). خدمتکار از غلام بچگان . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هُبنُق . هِبنیق . هَبنیق . هُبنوق . هُبانِق . ج ، هبانق ، هبانیق .
-
هبنق
لغتنامه دهخدا
هبنق . [ هَُ ن ُ ] (ع اِ) خدمتکار و چاکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غلام بچه و خدمتکار. (ناظم الاطباء). غلام بچه ٔ خدمتکار. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هَبنیق . هِبنیق . هُبنوق . هَبَینَق . هُبانِق . ج ، هبانق ، هبانیق . (معجم متن اللغة).
-
اترور
لغتنامه دهخدا
اترور. [ اُ ] (ع اِ) شاگرد شحنه . (مهذب الأسماء). چاکر شحنه . شاگرد سلطان که بی وظیفه همراه باشد. || سرهنگ زاده . || غلام کوچک . پسر خرد. کودک رسیده ٔ ببلوغ . || پیاده ٔ کوتوال . || چاووش . و او سیاه نپوشد. رجوع به سیاه پوش شود.
-
بلون
لغتنامه دهخدا
بلون . [ ب ُ ] (اِ) بنده ، برابر آزاد. (از برهان ). عبد. مملوک . رق . بنده . مقابل آزاد. و ظاهراً در این بیت محمدبن وصیف سجزی این کلمه آمده است در مدح یعقوب بن لیث صفاری : ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولات و بلونند و غلام . (یادد...
-
کمین
لغتنامه دهخدا
کمین . [ ک َ ] (ص عالی ) به معنی کم و کمترین و کمینه آمده است .(آنندراج ). به معنی کم و کمترین . (انجمن آرا). کمترین . (فرهنگ فارسی معین ). کوچکترین . اقل : زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو به قدر از همه عالم زبری . فرخی .گردون به امر و نه...
-
چرخ اخضر
لغتنامه دهخدا
چرخ اخضر.[ چ َ خ ِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلک ماه . (ناظم الاطباء). کره ٔ ماه . چرخ اثیر. || چرخ . کنایه از آسمان و سپهر و فلک و فلک اول : همی تا جهانست و این چرخ اخضربگردد همی گرد این گوی اغبر. ناصرخسرو.ناصر غلام و چاکر آنکس که این بگفت جا...
-
مولا
لغتنامه دهخدا
مولا. [ م َ ] (ع ص ، اِ) مولی . سرور. مخدوم . سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف ). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه : بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).گویی که خدای است فرد رحمان مولاست همه خلق...
-
عبد
لغتنامه دهخدا
عبد. [ ع َ ] (ع اِ) بنده . غلام . خلاف حُرّ از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّدة و عَبَدة. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَ...