کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غيور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غیور
لغتنامه دهخدا
غیور. [ غ َ ] (ع ص ) رشک کن . (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، غُیُر. (منتهی الارب ). بسیار غیرت کننده و رشک برنده .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). رشکناک . رشگن . رشک بر. حسود : روزگار غیور بر کریمه ٔ برّ و احسان به منافست ...
-
غیور
لغتنامه دهخدا
غیور.[ غ َ ] (اِخ ) نواب اشجعالدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هَ . ق . متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست :سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمه ٔ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوا...
-
غیور کرمانی
لغتنامه دهخدا
غیور کرمانی . [ غ َ رِ ک ِ ] (اِخ ) شاعر عهد صفوی . نام او میرزا حسن و از اعیان کرمان بود. در مثنوی مهارت داشت . مدتی به وزارت گرجستان منصوب شد و در تفلیس بسربرد، پس از آن به اصفهان آمد. این اشعار از اوست :خار این گلزار بودن گلستان سازد مرابا زمین هم...
-
جستوجو در متن
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ غ ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غَیور شود.
-
غیوران
لغتنامه دهخدا
غیوران . [ غ َ ] (اِ) ج ِ غیور (بعلامت جمع فارسی ). رجوع به غیور شود. || کنایه از سالکان و اهل سلوک است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به سالک شود.
-
ناموس پرست
لغتنامه دهخدا
ناموس پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) غیور. که از عرض خویش دفاع کند. ذائد.
-
شفون
لغتنامه دهخدا
شفون . [ ش َ ] (ع ص ) رشکین و حسود و غیور. (ناظم الاطباء). غیور که از شدت غیرت و حذر گوشه ٔ چشم از تند نگریستن برنبندد. (از اقرب الموارد). || کسی که با گوشه ٔ چشم و یا به کراهت و اعراض بنگرد کسی را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
رشکن
لغتنامه دهخدا
رشکن . [ رَ ک ِ ] (ص نسبی ) غیور. (از برهان ) (از شعوری ج 2 ص 19). به معنی غیور آمده . (فرهنگ جهانگیری ). مخفف رشک گن . غیور. باغیرت . رشکین . رشکناک .باحمیت . با نام و ننگ . با ننگ و نام . (یادداشت مؤلف ). || غیور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) ...
-
باغیرت
لغتنامه دهخدا
باغیرت . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) (با + غیرت ) با نام و ننگ . باننگ و نام . غیور. باحمیت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غیرت شود.
-
غیرتمند
لغتنامه دهخدا
غیرتمند. [ غ َ / غ ِ رَ م َ ] (ص مرکب ) آنکه غیرت دارد. کسی که نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد. آنکه در حفظ عرض و ناموس متعصب است . غیور. || رشکین و غیور. (ناظم الاطباء). حسود. رشک برنده : نَغِرَة؛ زن غیرتمند. ...
-
غیرتی
لغتنامه دهخدا
غیرتی . [ غ َ رَ ] (ص نسبی ) رشکین و غیور. غیرتمند. || آنکه دارای ناموس و نگهدار آبروو شرف باشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به غیرت شود.
-
رگدار
لغتنامه دهخدا
رگدار. [ رَ ] (نف مرکب ) عرق و شرابی که با کمی آب ممزوج شده باشد. || پارچه ٔ بافته شده که بعضی از نخهای آن بافته نشده باشد. || طفل بدکار و بدعمل . || غیور و باغیرت . (ناظم الاطباء).
-
بانام و ننگ
لغتنامه دهخدا
بانام و ننگ . [ م ُ ن َ ] (ص مرکب ) که نام و ننگ دارد. غیور. (یادداشت مؤلف ) : تهیدست باهیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است .سعدی (صاحبیه ).
-
شنذارة
لغتنامه دهخدا
شنذارة. [ ش ِ رَ ] (ع ص ) مرد غیرت ناک یا پلیدزبان . (از منتهی الارب ). رجل شنذارة و شنذیرة؛ مرد غیور یا بدزبان . (از اقرب الموارد). و رجوع به شنذیرة شود. || مرد زانی و زناکار و فاسق . (ناظم الاطباء).