کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غير ملحوظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. (اِ) جوششی باشد که در اعضا پهن شود و بشره را سرخ گرداند و آن را به عربی شَری ̍ خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ غ ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَیور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غَیور شود.
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ غیرَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یکی از معانی آن دیه است ، چنانکه گویند: ان لم تقبلوا الغیر جدعنا انوفکم ؛ یعنی اگر دیه ها را نپذیرید بینی های شما را قطع میکنیم . و گفته اند غِیَر مفرد است و جمع آن اَغیار است . (از اقرب ا...
-
غیر
لغتنامه دهخدا
غیر. [ ی َ ] (ع اِ) گشتن حال .تغیر حال . (متن اللغة). تغیر. دگرگونی : تا نصیحتگر او بود براو بود پدیدچون نصیحت نشنید آمد در کار غیر. فرخی .تا جهانست جهاندار تو بادی و مباددر جهانداری و در دولت تو هیچ غیر. فرخی .خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردندهمی نیا...
-
من غیر
لغتنامه دهخدا
من غیر. [ م ِ غ َ ] (حروف جر + اسم ) کلمه ٔ نفی یعنی بدون و بجز. (ناظم الاطباء).
-
ابوبنات غیر
لغتنامه دهخدا
ابوبنات غیر. [ اَ بو ب َت ِ غ َ ] (ع ص مرکب ) سخت دروغزن . کذّاب . (المزهر).
-
بنات غیر
لغتنامه دهخدا
بنات غیر. [ ب َ ت ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) کذب . باطل . || دواهی . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
ملحوظ
لغتنامه دهخدا
ملحوظ. [ م َ ] (ع ص ) به دنباله ٔ چشم نگریسته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مأخوذ ازتازی ، ملاحظه شده به طور تأمل و غوررسی و تعمق . || نگریسته شده از روی مهربانی و محبت و شفقت . (ناظم الاطباء) : اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ ...
-
همدیگر
لغتنامه دهخدا
همدیگر. [ هََ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) همدگر. گویا در استعمال قدما از «همدیگر» معنی همه و جماعت ملحوظ است و از یکدیگر از هر سو یک تن . (یادداشت به خط مؤلف ). یکدیگر. رجوع به همدگر شود.
-
خوش مشرب
لغتنامه دهخدا
خوش مشرب . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ رَ ](ص مرکب ) آنکه حسن معاشرت دارد. خوش معاشرت . خوش صحبت و رفتار. خوش نشست و برخاست . || کسی را گویند که مذاق صوفیه داشته باشد و در شریعت طرف احتیاط را ملحوظ ندارد. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
-
متوازن
لغتنامه دهخدا
متوازن . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص )هم وزن و هم سنگ . (ناظم الاطباء). آنچه که هم وزن و معادل دیگری باشد. هم وزن . هم سنگ . (فرهنگ فارسی معین ).- سجع متوازن ؛ سجعی باشد که درآن موازنه ملحوظ شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). چنان است که کلمات فقط در وزن یکی ...
-
مرموق
لغتنامه دهخدا
مرموق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمق . رجوع به رمق شود. || نگریسته شده . (آنندراج ). باز نگریسته . به ناگاه سبک نگریسته . (ناظم الاطباء). || مورد نظر. عالی : چون به خدمت رسید او را به اعزاز و اکرام تلقی کرد و به محل مرموق و مکان معمور مخصوص ...
-
ارتضاء
لغتنامه دهخدا
ارتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پسندیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). خوشنود شدن . (غیاث اللغات ). خرسند گشتن : و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). مثالی مشتمل بر شکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جمله ٔ طاعت بفایق اصد...
-
زمینی
لغتنامه دهخدا
زمینی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زمین . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) : زمینی به اصل آسمانی به فرع . نظامی (از آنندراج ). || خاکی . ترابی . ارضی . (ناظم الاطباء). ارضی . (از فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مقابل هوائ...