کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوشت
لغتنامه دهخدا
غوشت . (ص ) برهنه ٔ مادرزاد. (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). برهنه بود چون مادرزاد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (فرهنگ اوبهی ). برهنه ، ابوحفص سغدی به حذف تا آورده است ، واﷲ اعلم بالصواب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). لوت . لخت . عور. رجوع به غوش شود...
-
غوشت
لغتنامه دهخدا
غوشت . [ غ َ ] (اِ) گیاهی که لایق چرای ستور نباشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
واژههای همآوا
-
غوشة
لغتنامه دهخدا
غوشة. [ غ َ ش َ ] (ع اِ) همهمه و هیاهو. قیل و قال . جار و جنجال . ازدحام . بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231).
-
جستوجو در متن
-
خوشت
لغتنامه دهخدا
خوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.
-
خوب گوشت
لغتنامه دهخدا
خوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن ؛برهنه کردن . رجوع به این دو کلمه در ردیف خود شود.|...
-
لوت
لغتنامه دهخدا
لوت . (ص ) (از: کلمه ٔ رُت ) برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند. (جهانگیری ). رُت . لخت . بی پوشش . روخ . روت . روده . عور. عریان . تهک . غوشت . اطلس . مجرّد. || اَمرد. (اوبهی ). ساده . پسر ساده . پسر امرد و ناهموار درشت . (برهان ) : همه بفر...
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تی...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر مهمات خلق عالم . (برهان ). این کلمه در اوستا گئوش و در پهلوی گوش است (لغةً به معنی گاو). رجوع به معنی دوم شود. || (اِ) نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی باشد و فارسیان در این روز جشن کنند و عید سازند و آن را سیرسور ...
-
فربی
لغتنامه دهخدا
فربی . [ ف َ ] (ص ) به معنی فربه باشدکه در مقابل لاغر است . (برهان ). از اوستا تروپیثوه ، پهلوی فرپیه ، هندی باستان پراپیتو ، وخی فربی ، سریکلی فربه ، در اوراق مانوی به پارتی فربیو به معنی چاق است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). از: فر + پیه ؛ به معنی پیه...
-
کوبه
لغتنامه دهخدا
کوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) هر چیز را گویند که بدان چیزی کوبند و عربان مدق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت کوبیدن که به عربی آن را مدق گویند. (آنندراج ). هر چیز که بدان چیزها کوبند چون دسته ٔ هاون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرید آن ز بازوش برک...
-
گرمابه
لغتنامه دهخدا
گرمابه . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) حمام . (دهار) (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). گرمابان . (جهانگیری ) : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان و خوب گوشت . رودکی .یک روز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لج بغلط بر در دهلیز. منجیک .ایستاده می...
-
عور
لغتنامه دهخدا
عور. (از ع ، ص ) برهنه . (غیاث اللغات ). لخت و برهنه . (فرهنگ فارسی معین ). رت . روت . روخ . رود. عریان . غوشت . عری . تهک . مجرد : چون نکوشی که بپوشی شکم عورت دیگران را چه دهی خیره گریبانی . ناصرخسرو.از تو زاری نکو و زور بداست عور زنبور خانه شور، بد...