کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است بر دروازه ٔ هرات . (از معجم البلدان ). یکی از قرای هرات ، و منسوب آن غورجی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182).
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ رَ / رِ ] (اِ) انگور نارسیده که مزه ٔ ترش دارد. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) . حِصرِم . (فرهنگ اسدی ) (مهذب الاسماء). حصرم و انگور نارسیده ٔ ترش . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). نارسیده ٔ انگور. انگور خام . انگور یا خرمای نارس که هنوز ترش باش...
-
غوره
لغتنامه دهخدا
غوره . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گره . نام جزیره ای در آفریقای غربی فرانسه ، که جزء سنگال است و روبروی داکار قرار دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
واژههای مشابه
-
غورة
لغتنامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ ] (ع مص ، اِ) اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد).یکبار آمدن بزمین نشیب . یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی . رجوع به غَور شود. || آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان روز. (منتهی الارب ). ظُهر. قائله . (اقرب الموارد). وسط روز.
-
غورة
لغتنامه دهخدا
غورة. [ غ َ رَ / غو رَ ] (اِخ ) نام جایی است از نواحی یمامه . در اخبار آمده است : رسول خدا سه اقطاع به مَجّاعةبن مرارة داد و آنها غوره و غرابه و حُبَل از نواحی یمامه بودند. (از معجم البلدان ).
-
غوره غوره
لغتنامه دهخدا
غوره غوره . [ رَ رَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو ازایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
غوره غوره
لغتنامه دهخدا
غوره غوره . [ رَ رَ / رِ رِ ] (اِ مرکب )یا غورغوره . غوره ای که در آب محفوظ نگاه داشته میشود برای استفاده در غیر فصل غوره . (از فرهنگ نظام ).
-
گرد غوره
لغتنامه دهخدا
گرد غوره . [ گ َ دِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی است که از غوره ٔ انگور گیرند و بر روی غذا پاشند.
-
غوره ٔ خرما
لغتنامه دهخدا
غوره ٔ خرما. [رَ / رِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرمای نارسیده . بُسر. بَلَح . خَلال . رجوع به غوره و خرما شود.
-
غوره افشردن
لغتنامه دهخدا
غوره افشردن . [رَ / رِ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریان ساختن . (برهان قاطع) (بهار عجم ). غوره فشردن : آب چون آتشم فرست که بادبر سرم خاک غم همی باردآب انگور کو که سعی کندتا غمم غوره در نیفشارد. انوری .|| کنایه از گریه کردن . (انجمن آرا). غوره فش...
-
غوره چلاندن
لغتنامه دهخدا
غوره چلاندن . [ رَ /رِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) درمقام مزاح ، بمعنی گریستن .
-
غوره فشردن
لغتنامه دهخدا
غوره فشردن . [ رَ / رِ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غوره افشردن . غوره فشاردن . رجوع به همین ترکیب شود.
-
غوره افشره
لغتنامه دهخدا
غوره افشره . [ رَ / رِ اَ ش ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) غوره افشرج . رب ﱡالحِصرِم . (مفردات ابن بیطار).
-
غوره با
لغتنامه دهخدا
غوره با. [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آش غوره و بعربی حِصرِمیَّه گویند. (فرهنگ رشیدی ). آش غوره ، چه «با» بمعنی آش است . (آنندراج ) (انجمن آرا). حصرمیه . (مهذب الاسماء) (دهار). قسمی آش که دارای آب غوره بود. (ناظم الاطباء). غوره وا. غوربا : تافته طبعی مکن ب...