کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غواصی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غواصی
لغتنامه دهخدا
غواصی . [ غ ُوْ وا ] (اِخ ) از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست : روضة الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری ، کلیله و دمنه ، ساقی نامه و ذخیره ٔ خوارزمشاهی . (از تحفه ٔ سامی ص 1...
-
غواصی
لغتنامه دهخدا
غواصی . [ غ ُوْ وا ] (حامص ) (از: غواص + ی ، مصدری ) غواص بودن . در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . عمل غوّاص . غیاصة : شغلم افزون ز شغل غواصی است روزیم کم ز روزی کناس . مسعودسعد.لبش با در به غواصی درآمدسر زلفش به رقاصی برآمد. ...
-
واژههای مشابه
-
غواصی کردن
لغتنامه دهخدا
غواصی کردن . [ غ ُوْ وا ک َ دَ ] (مص مرکب ) در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . غیاصة. (منتهی الارب ). رجوع به غَوّاص و غَوّاصی شود : کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کنداین بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود. منوچهری .آن دُرّ یتیم که در...
-
جستوجو در متن
-
مقامس
لغتنامه دهخدا
مقامس . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آنکه نبرد می کند با کسی در غواصی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقامسة شود.
-
صدف زانو
لغتنامه دهخدا
صدف زانو. [ ص َ دَ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ زانو : بسکه غواصی دریای تفکر کردم سر نهان شد چو گهر در صدف زانوها.ناصرعلی (از آنندراج ).
-
جزیرةالرامی
لغتنامه دهخدا
جزیرةالرامی . [ ج َ رَ تُرْ را ] (اِخ ) در دریای اعظم بحدود سرندیب اندر جنوب از وی واقع است . و اندرو مردمانی اند سیاه وحشی و برهنه ، غواصی کنند و این جای مروارید و عنبر و دار پرنیان است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 19).
-
رقاصی
لغتنامه دهخدا
رقاصی . [ رَق ْ قا ] (حامص ) عمل رقاص . (یادداشت مؤلف ). عمل رقص و شغل رقص . (یادداشت مؤلف ). عمل و شغل رقاص . رقص . پایکوبی . (فرهنگ فارسی معین ) : لبش با در به غواصی درآمدسر زلفش به رقاصی در آمد. نظامی . || درتداول عامه کارهای بیهوده و سبک : حالا...
-
غیاصة
لغتنامه دهخدا
غیاصة.[ ص َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). در آب فروشدن . (منتهی الارب ). فرورفتن در آب . زیر آب رفتن . غَوص . غیاص . مَغاص . (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود. || غواصی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عمل غواص . (از اقرب...
-
شاهر
لغتنامه دهخدا
شاهر. [ هَِ ] (ع ص ) مشهور. معروف . نامی . سرشناس : کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کنداین بدین معروف گردد وان بدان شاهر شود. منوچهری . || تیغ و شمشیر کشیده . از نیام برآمده . آخته . خرج شاهراًسیفه ؛ بیرون آمد شمشیر برکشیده : اندر صف مجادلت مذهب بر خصم تیغ...
-
مقامسة
لغتنامه دهخدا
مقامسة. [ م ُ م َ س َ ] (ع مص ) نبرد کردن با کسی به غواصی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شرطبندی کردن در فرورفتن به آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال : هو یقامس حوتاً ؛ در حق کسی گویند که با داناتر از خود مناظره...
-
کناس
لغتنامه دهخدا
کناس . [ ک َن ْ نا ] (ع ص ، اِ) آنکه خاشاک خانه روبد و آن را به فارسی هندوستان خاکروب گویند. (آنندراج ) (غیاث ). خاکروب . (مهذب الاسماء) (دهار). آنکه چاه مبرز پاک کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حلال خور. کسی که خاشاک و خاکروبه از خانه می برد. هاری...
-
طاهری
لغتنامه دهخدا
طاهری . [ هَِ ](اِخ ) ده و بندری از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر. در 36 هزارگزی جنوب خاوری کنگان ، کنار شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . جلگه ، گرمسیری و مالاریائی است با 980 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آنجا غلات ، خرما، تنباکو و پیاز. شغ...
-
سرخاب
لغتنامه دهخدا
سرخاب . [ س ُ ] (اِ مرکب )نوعی از مرغابی باشد سرخ رنگ . گویند ماده ٔ آن را مانند زنان حیض برآید، و بعضی گویند پرنده ای است که تمام شب از جفت خود جدا باشد و یکدیگر را نبینند لیکن آواز دهند و بسمت آواز بقصد ملاقات هم آیند، اما ملاقی نشوند و تمام شب بیق...