کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنی سازی غذا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غنی آباد
لغتنامه دهخدا
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان که در 7هزارگزی جنوب دامغان واقع است و تا ایستگاه راه آهن 4هزار گز فاصله دارد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 400 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات ...
-
غنی آباد
لغتنامه دهخدا
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 104هزارگزی شمال طبس واقع است . جلگه و گرمسیر است . سکنه ٔآن 76 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، گاورس ، ذرت و شغل اهالی زراعت است . راه مال...
-
غنی آباد
لغتنامه دهخدا
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 90هزارگزی شمال بشرویه ، سر راه اتومبیل رو بشرویه به نیگنان قرار دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، پنبه ، ارزن و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. جل...
-
غنی آباد
لغتنامه دهخدا
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران که در ده هزارگزی خاوری شهر ری واقع است . در دامنه ٔ کوه قرار دارد وهوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 223 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات ، صیفی و چغندرقند است . شغل اها...
-
غنی آباد
لغتنامه دهخدا
غنی آباد.[ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریمان بخش داورزن شهرستان سبزوار که در 12500هزارگزی جنوب داورزن واقعاست . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 504 تن فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است . شغل اهالی زراعت و شال بافی اس...
-
غنی با
لغتنامه دهخدا
غنی با. [ غ َ نی ی ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) محمد خامس هشتمین از ملوک بنی نصر (755 - 760 هَ . ق .). زرکلی گوید: محمدبن یوسف ابی الحجاج بن اسماعیل . وی از پادشاهان دولت بنی نصربن احمر در اندلس بود. به سال 755 هَ . ق . به پادشاهی رسید و لسان الدین...
-
غنی بیگلو
لغتنامه دهخدا
غنی بیگلو. [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش ماه نشان شهرستان زنجان است .این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش و خاور رودخانه قزل اوزن واقع است . 32 آبادی بزرگ و کوچک دارد. جمعیت آن در حدود 12هزار نفر است . قرای مهم آن عبارتند از: مه...
-
غنی زاده
لغتنامه دهخدا
غنی زاده . [ غ َ دَ ] (اِخ ) محمود غنی زاده ٔ سلماسی . در سلماس به سال 1296 هَ . ق . به دنیا آمد و به استانبول و پس از آن به برلین رفت و در مجله ٔ کاوه مقالاتی نوشت . پس به ایران برگشت و روزنامه ٔ سهند را انتشارداد و بسال 1353 هَ . ق . درگذشت . او را...
-
غنی نقی
لغتنامه دهخدا
غنی نقی . [ غ َ ن َ ] (اِخ ) زیدفوری . یکی از دانشمندان بود. از حسین بن دلدار علی نقوی هندی دانش فراگرفت . اوراست : کتاب فی الفرق بین المعانی المتشابهه . (از معجم المؤلفین تألیف عمر رضا کحاله جزء ثامن ص 41).
-
غنی شدن
لغتنامه دهخدا
غنی شدن . [ غ َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) توانگر و بی نیاز شدن . رجوع به غنی شود.
-
غنی کردن
لغتنامه دهخدا
غنی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توانگر ساختن . بی نیاز کردن . رجوع به غنی شود : آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال درویش را به پیش پیمبر سخاوتش . ناصرخسرو.غنی کرد گردنکشان را ز گنج ز گوهر کشی لشکر آمد برنج . نظامی .غنی کردش از دادن طوق و تاج همش ...
-
غنی کشمیری
لغتنامه دهخدا
غنی کشمیری . [ غ َ ی ِک َ ] (اِخ ) محمد طاهر. در تحصیل علوم سعی کرد. با وجود حداثت سن در کمال بی تعلقی بود. چشم بر زخارف دنیا نگشود، از این رو وی معنوی هم بود، چنانکه گوید:سعی روزی برنمیدارد مرا از جای خویش آبرو چون شمع میریزم ولی در پای خویش .نقل می...
-
غنی گردیدن
لغتنامه دهخدا
غنی گردیدن . [ غ َ دی گ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی شدن . توانگر و بی نیاز گردیدن . رجوع به غنی شود : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.ناصرخسرو.
-
غنی لاهیجی
لغتنامه دهخدا
غنی لاهیجی . [غ َ ی ِ ] (اِخ ) ملازم سلطان خان احمد بود. این دو بیت از غزلی است که در ملازمت سلطان نامبرده گفته است :دلم خود را بلاگردان آن خونخوار میخواهدکه از هر گوشه ٔ چشمش بلا زنهار میخواهدنبندد گر حیا قفل ابد بر لب تمنا راهوس صد کام هردم از لب د...
-
غنی یزدی
لغتنامه دهخدا
غنی یزدی . [ غ َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) سیدمیرزا محمدغنی . شاعری زبردست و منشی و مستوفی بود. رجوع به الذریعه ج 8 ص 793 و آتشکده ٔ یزدان ص 313 شود.