کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنده
لغتنامه دهخدا
غنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) گِرد. || فراهم آمده . (فرهنگ جهانگیری ). جمعکرده و فراهم آمده مطلقاً. || (اِ) بمعنی غندش که پنبه ٔ گرد و گلوله کرده شده است . (برهان قاطع). پنبه ٔ گردکرده برای ریسیدن . (فرهنگ رشیدی ). گلوله ٔ پنبه برزده . (فرهنگ جهانگیری ...
-
واژههای مشابه
-
غندة
لغتنامه دهخدا
غندة. [ غ ِ دَ ] (ع اِ) گیلاسی که دم کوتاه دارد . نوعی گیلاس . (دزی ج 2 ص 229).
-
غنده بر
لغتنامه دهخدا
غنده بر. [ غ ُ دَ / دِ ب ُ ] (اِ مرکب ) کارد. || مقراض . (ناظم الاطباء).
-
غنده رود
لغتنامه دهخدا
غنده رود. [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی غندرود. (از برهان قاطع). بمعنی نفیر که کوچکتر از کرنای است ، و در زمان قدیم هر وقت که آن را میزدند مردم جمع شده به دربار سلطان آمدندی یا سوار شدندی ، و معنی ترکیبی آن رودی که سبب گرد شدن است . (از آنندراج )....
-
جستوجو در متن
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ پیچیده و گردکرده باشد ریشتن را. کلوچ . باغنده . پاغنده . غنده . غندش . || نوعی از عنکبوت زهردار. رتیلا. رُتیل . غنده .
-
غند شدن
لغتنامه دهخدا
غند شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . جمع شدن : من غند شدم ز بیم غنده چون خرس نگون فتاده دردام . ابوطاهر خاتونی .دمنه ؛ سرگین غنده شده . (مقدمة الادب زمخشری ).
-
تنان
لغتنامه دهخدا
تنان . [ ت َ ] (نف ) در حال تنیدن . تننده : می تند گرد سرای و در تو غنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان .کسائی .
-
پای آورنجن
لغتنامه دهخدا
پای آورنجن . [ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) خلخال . (السامی ). پاآورنجن . پااورنجن : ... غنده را پای باید سپس پای آورنجن . پای آورنجن عاجین ؛ وقف .
-
دیوپا
لغتنامه دهخدا
دیوپا. [ وْ ] (ص مرکب ) دیوپای . آنکه پایی مانند پای دیو دارد. (اصل کلمه ٔ دیبجات در سانسکریت ). (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) عنکبوت . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ) (از آنندراج ). غنده . تننده . تنند. وِندرِ (در تداول مردم ...
-
گلغونده
لغتنامه دهخدا
گلغونده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گل غنده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به معنی گلغنده است که پنبه ٔ گلوله کرده باشد بجهت رشتن . || کنایه از مردم سست و فربه و کاهل باشد. (برهان ). رجوع به گلغنده شود.
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ ُ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ پنبه ٔزده . پاغنده . غنده . (فرهنگ جهانگیری ). گاله . پنجش . پنجک . پندش . پنده . پندک . و رجوع به پاغنده شود. || برآمدگی روی شاخه ٔ درخت که مبدل به جوانه شود و آن را برای پیوند ...
-
بندش
لغتنامه دهخدا
بندش . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ محلوج . (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش . (شرفنامه...
-
بندک
لغتنامه دهخدا
بندک . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن . (برهان ) (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غنده و گندش و گلن گویند وهندکاله خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). پنبه ٔ پاک کرده از پنبه دانه و آ...