کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنجه غنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنجه غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه غنجه . [ غ ِ ج َ / ج ِ غ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پارچه ٔ لطیف که از آن زنان چارقد تهیه میکردند.
-
واژههای مشابه
-
غنجة
لغتنامه دهخدا
غنجة. [ غ َ ن ِ ج َ ] (ع ص ) زن باکرشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث غَنِج . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
گشن آمدن
لغتنامه دهخدا
گشن آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) طالب نر شدن : غنجه ؛ زن بگشن آمده : ز دشت رم گله در هر قرانی بگشن آید تکاور مادیانی .نظامی .
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).
-
غنچه ٔ آب
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ آب . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از حباب . (انجمن آرا). حباب آب . (آنندراج ). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجه ٔ آب . حبابه ...
-
قنجه
لغتنامه دهخدا
قنجه . [ ق َ ج َ ] (اِ) رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شعوری ) : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این قنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و یا فنجه که صورتی از پنجه و بنزه بمع...
-
لبس
لغتنامه دهخدا
لبس . [ ل ِ ] (ع اِ) جامه . پوشش . (منتهی الارب ). پوشاک . لباس : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این غنجه کردن ز بهر چراست . خفاف .به دست شرع لبس طبع میدر گر خردمندی به آب عقل حیض نفس میشوی ار مسلمانی . خاقانی .چو طاوست چه باید لبس اگر باز هوا گیری...
-
لنجه
لغتنامه دهخدا
لنجه . [ ل َ ج َ /ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن . لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی . رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه . (فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. (اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح . ...
-
اسبن
لغتنامه دهخدا
اسبن . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) بزرگترین واحه در صحرای افریقا پس از «فزان » واقع بین 16 و 20 درجه ٔ عرض شمالی و 5 و 10 درجه ٔ طول شرقی تا جنوب جنوب شرقی واحه ٔ «توات » حدّ شمالی آن بلاد طوارق یا تواریک و حدّ جنوبی بلاد سودان است . مساحت در حدود 400 هزار گز ...
-
رعنایی
لغتنامه دهخدا
رعنایی . [ رَ ] (حامص ) رعنائی . زیبایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). حسن وجمال و دلربایی . (ناظم الاطباء) : آمدنداز کشی و رعنایی با هزاران هزار زیبایی . نظامی .تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگش...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...