کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بمعنی غُنجه و غنچه است . رجوع به همین کلمه ها شود : دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد. سعدی (بوستان ). || جمع کردن و گردآوری نمودن . (از برهان قاطع). فراهم آوری و جمعکردگی و گردآوری . (ناظم الاطبا...
-
غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه . [ غ ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) جمع کردن و گردآوری نمودن ، و به همین معنی به فتح اول بنظر آمده است . (برهان قاطع). رجوع به غنچه شود. || سرشتن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || گل ناشکفته . دراصل گُنجه مأخوذ از گنجیدن بود زیرا در ذات او گنجیدگی است ، و...
-
واژههای مشابه
-
غنجة
لغتنامه دهخدا
غنجة. [ غ َ ن ِ ج َ ] (ع ص ) زن باکرشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث غَنِج . (اقرب الموارد).
-
غنجه غنجه
لغتنامه دهخدا
غنجه غنجه . [ غ ِ ج َ / ج ِ غ ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پارچه ٔ لطیف که از آن زنان چارقد تهیه میکردند.
-
غنجه ٔ آب
لغتنامه دهخدا
غنجه ٔ آب . [ غ ُ ج َ / ج ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب آب . (غیاث اللغات ). غنچه ٔ آب . رجوع به همین ترکیب شود.
-
غنجه کردن
لغتنامه دهخدا
غنجه کردن . [ غ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز کردن . رعنایی و ناز و غنج کردن . رجوع به غنجه و غَنج شود : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این غنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).|| فراهم کردن و گرد آوردن . || سرشتن و خمیر کردن . (ناظم...
-
واژههای همآوا
-
قنجه
لغتنامه دهخدا
قنجه . [ ق َ ج َ ] (اِ) رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شعوری ) : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این قنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و یا فنجه که صورتی از پنجه و بنزه بمع...
-
جستوجو در متن
-
باکرشمه
لغتنامه دهخدا
باکرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) (از با+ کرشمه ) باناز. بادلال . باغنج و دلال : غنجة، مغناج ؛ زن باکرشمه . (منتهی الارب ).
-
گشن آمدن
لغتنامه دهخدا
گشن آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) طالب نر شدن : غنجه ؛ زن بگشن آمده : ز دشت رم گله در هر قرانی بگشن آید تکاور مادیانی .نظامی .
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).
-
غنچه ٔ آب
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ آب . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از حباب . (انجمن آرا). حباب آب . (آنندراج ). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجه ٔ آب . حبابه ...
-
قنجه
لغتنامه دهخدا
قنجه . [ ق َ ج َ ] (اِ) رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شعوری ) : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این قنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و یا فنجه که صورتی از پنجه و بنزه بمع...