کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمین گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمین گشتن
لغتنامه دهخدا
غمین گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غمناک شدن . اندوهگین شدن . غمگین گشتن : غمین گشت رستم ببازید چنگ گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ . فردوسی .بدانست سرخه که پایاب اوی ندارد غمین گشت و پیچید روی . فردوسی .دو هفته همی گشت با یوز و بازغمین گشت از رنج و ر...
-
واژههای مشابه
-
غمین شدن
لغتنامه دهخدا
غمین شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غمناک و اندوهگین شدن : خارش گرفته و به خوی اندر شده غمین همچون کپوک خاسته میجست کام کام . منجیک .غمین شد دل هر دو از یکدگرگرفتند هردو دوال کمر. فردوسی .بر آن ترک زرین و زرین سپرغمین شد سر از چاک چاک تبر. فردوسی .غ...
-
دل غمین
لغتنامه دهخدا
دل غمین . [ دِ غ َ ] (ص مرکب ) غمین دل . آنکه دلش گرفته باشد. با دل پر از غم : بسان تن بی روان بد زمین هوا چون دژم سوکیی دل غمین .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
محزون
لغتنامه دهخدا
محزون . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). غمنده . غمناک . اندوهگین . اندوهناک . مهموم . غمگین . غمین . غمگن . مغموم : هر آنچ از گردش این چرخ وارون رسد بر ما،نشاید بود محزون . ناصرخسرو.در کوی توخاطری ندیدم محزون زاهد از ...
-
دژم گشتن
لغتنامه دهخدا
دژم گشتن . [ دُ ژَ/ دِ ژَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دژم گردیدن . اندوهگین شدن . غمین شدن . افسرده شدن . اندوهناک شدن : یکی هفته با سوک گشته دژم به هشتم برآمد ز شیپور دم . فردوسی .ورا پهلوان هیچ پاسخ نداددژم گشت و سر سوی ایوان نهاد. فردوسی .به نزدیک آن مرد...
-
شیبیدن
لغتنامه دهخدا
شیبیدن . [ دَ ] (مص ) (از: «شیب » + «َیدن »، پسوند مصدری ) متعدی آن شیبانیدن . مخلوط شدن . آمیخته شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). || لرزیدن . (غیاث اللغات ). لرزیدن و طپیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || جنبیدن . (ناظم الا...
-
خوشدل
لغتنامه دهخدا
خوشدل . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (ص مرکب ) بانشاط. شادان . مسرور. مقابل غمین . مقابل غمگین : چون به خانه آید خوشدل باشد و چون به صحرا رود اندوهگین بود. (قصص الانبیاء).با دوستان توخوشدل و مر دشمنانت رادرمانده گشته با غم و بی غمگسار دل . سوزنی .یک رادمرد ...
-
پیچیدن
لغتنامه دهخدا
پیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (...
-
افسرده
لغتنامه دهخدا
افسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج ). جامد.(دهار). فسرده . بسته . (یادداشت م...
-
مستمند
لغتنامه دهخدا
مستمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب )غمین و اندوهناک . (جهانگیری ). صاحب غم و رنج و محنت و اندوه . چه مست به معنی غم و اندوه و مند به معنی صاحب و خداوند باشد. (برهان ). اندوهگین . غمگین . (غیاث ). مستومند. زار. ملول . پریشان . غمنده : به چشم آمدش هوم خود با ...
-
خوار
لغتنامه دهخدا
خوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و خردمر او را بنادان نباید شمرد. فردوسی .دلیران و گردان آن انجمن چنان دان که خوارند بر چشم ...
-
نژند
لغتنامه دهخدا
نژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). پژمرده . فرومانده . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) ...
-
آواز
لغتنامه دهخدا
آواز. (اِ) آوا. صوت . (صراح ). بانگ : از آواز کوسش همی روز جنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ . فردوسی .خور جادوان بد چو رستم رسیداز آواز او دیو شد ناپدید. فردوسی .پرستنده بشنید آواز اوی ندانست کو...