کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمگسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمگسار
لغتنامه دهخدا
غمگسار. [ غ َ گ ُ ] (نف مرکب ) بمعنی غمزدای ... و چیزی که دورکننده ٔ غم بود. (از برهان ). آنچه اندوه ببرد. آنچه غم را دور کند : نه ز گیتی غمگساری اندر او جز بانگ غول نه ز مردم یادگاری اندر او جز استخوان . فرخی .مطرب یاران بگوآن غزل دلپذیرساقی مجلس بی...
-
واژههای مشابه
-
غمگسار بودن
لغتنامه دهخدا
غمگسار بودن . [ غ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غمخوار بودن . غمزدا بودن : به چوگان و مجلس به دشت شکارنرفتی مگر کو بدی غمگسار. فردوسی .بهارش تویی غمگسارش تو باش درین تنگ زندان زوارش تو باش . فردوسی .چو کار آمدم پیش یارم بدی بهر دانشی غمگسارم بدی . فردوسی .کن...
-
جستوجو در متن
-
غمگسارنده
لغتنامه دهخدا
غمگسارنده . [ غ َ گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بمعنی غمگسار. غمخوار. غمزدا : شده غمگسارنده شان هر دو زن گه این پایکوب و گه آن دست زن . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به غمگسار شود.
-
غمگساری کردن
لغتنامه دهخدا
غمگساری کردن . [ غ َ گ ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) غمخواری کردن . دوست و رفیق و غمخوار بودن . دلداری دادن . رجوع به غم ، غمگسار و غمگساری شود.
-
غم فزای
لغتنامه دهخدا
غم فزای . [ غ َ ف َ ] (نف مرکب ) بمعنی غم فزا. رجوع به همین ترکیب شود : مبندید با رشک و با آز رای که این غم فزای است و آن جانگزای . (گرشاسب نامه ).آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت وآن غمفزای گشته کنون غمگسار من .ناصرخسرو.
-
شادی افزای
لغتنامه دهخدا
شادی افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) شادی افزا : ز خلق تو اندر بهاران بودچمن شادی افزای ، گل غمگسار.قوامی رازی (دیوان ص 145).
-
کسار
لغتنامه دهخدا
کسار. [ ک ُ ] (نف مرخم ) گسار. گسارنده . خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نو...
-
غمزدای
لغتنامه دهخدا
غمزدای . [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ غم . غمزدا. رجوع به غمزدا شود : پاینده باد میر بشادی و فرخی بر کف گرفته باده ٔ رنگین غمزدای . فرخی .طبع حسان مصطفایی کوتا ثناهای غمزدای آرد. انوری .|| (اِ مرکب ) نام روز هشتم است از ماههای ملکی . (برهان ق...
-
غم پرداز
لغتنامه دهخدا
غم پرداز. [ غ َ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه غم را بزداید. دورکننده ٔ غم . غم زدا. غمکاه . غمگسار : ملک دانسته بود از رأی پرنورکه غم پرداز شیرین است شاپور. نظامی .نه آن غم را ز دل شایست راندن نه غم پرداز را شایست خواندن .نظامی .
-
عتاب
لغتنامه دهخدا
عتاب . [ ع ِ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن . || خشمگینی پیدانمودن . || یاد کردن خشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ملامت کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : با بخت در عتابم و با روزگار هم وز یار در حجابم و از غمگسار ...
-
غمگساری
لغتنامه دهخدا
غمگساری . [ غ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) دفع ملالت و دلتنگی . (ناظم الاطباء). گساردن غم . غمخواری . غمزدایی . دلداری و دلجویی : هرچند که غمگین بود نخواهداز پشه خردمند غمگساری . ناصرخسرو.غمگساری در ابر میجویم برق او دید هم نمی شاید. خاقانی .در جهان هیچ سینه...
-
غم آلوده
لغتنامه دهخدا
غم آلوده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غمناک . اندوهگین . غم آلود. حزین . دلتنگ . رجوع به غم شود : بیا ساقی آن لعل پالوده رابیاور، بشوی این غم آلوده را. نظامی .فسرده دلان را درآرد به کارغم آلودگان را شود غمگسار.نظامی .غم آلوده یوسف به کنجی نشست به س...
-
فسرده دل
لغتنامه دهخدا
فسرده دل . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کنایت ازمردم دل افسرده و دل مرده باشد. (برهان ) : نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابربا دل آتش فشان چهره دژم داشتن . خاقانی .فسرده دلان را درآیدبه کارغم آلودگان را شود غمگسار. نظامی .|| کنایت از مردم سخت...